یوردداش yurddaş

بو بلاگ آذربایجانلیلارین و ایراندا یاشایان باشقا تورکلرین دیل ، تاریخ ، مدنیت ، فولکلور و انسانی حاقلاری ساحه سینده چالیشیر .

واقعیت­های تاریخی و بافت جمعیتی کشور "ایران " (۱۱)

+0 بَگَن (Bəyən)

                
                    واقعیتهای تاریخی و بافت جمعیتی کشور "ایران " (11)

                                                      حسن راشدی    

             
                         بخشی از"  کتاب " ترکان و بررسی تاریخ ، زبان و هویت آنها در ایران "                                  

بعد از انتخابات دوم خرداد سال ۱۳۷۶, ناسیونالیسم افراطی در داخل کشور رشد سریع کرد و احزاب تمامیت­خواه در قالب نامهایی چون حزب «پان ایرانیسم» و دیگر نامهای پوشش داده شده فعالیت چشمگیری پیدا کردند. [1][1]

تئوریسین­ها و طرفداران این گونه حزبها در داخل, بیشتر از باستانگرایان دوران پهلوی هستند که افکار افراطی خود را با خرج پولهای کلان در قالب روزنامه­ ها, مجلات و کتابهای پر تیراژ و ارزان قیمت انتشار می­دهند و در خارج, از طریق کانالهای ماهواره ­ای تلویزیونهای لوس آنجلسی به تبلیغ نژاد آریایی, آئین زرتشتی و تحقیر دین اسلام و زبان و فرهنگ غیرفارسی ایرانیان بصورت عریان و آشکار می­پردازند ! علاوه بر حزب «پان ­ایرانیسم» و بعضی احزاب به ظاهر ملّی, بنیاد افشار و نیشابور با سرمایه­ های کلان به تبلیغ این نوع طرز تفکر در داخل ایران می­پردازند و در پی احیاء افکار نژادپرستانه دوران رضاخانی هستند. اینان, از زبانهای داخل کشور, فارسی را تنها زبانی می­دانند که در ایران می­توان به آن تحصیل کرد و تدریس و تحصیل به زبانهای غیرفارسی ایرانیان را مجاز نمی­دانند !

طرفداران این نوع طرز تفکر با استناد به کوچ اقوام آریایی به ایران, تاریخ ایران را به نفع تفکرات خود مصادره کرده و تاریخ بس کهن ایران را تاریخ ۲۵۰۰ ساله می­نامند؛ آنها آمدن کوچ­ نشینهای آریایی به ایران و تشکیل حکومت هخامنشی در ۵۵۰ قبل از میلاد را شروع تاریخ ایران فرض می­کنند و حکومتها و تمدنهای درخشان ۴۵۰۰ ساله بومیان ایران  پیش از اقوام آریایی را به علت التصاقی زبان بودنشان که زبان آنها از نظر مورفولوژی (ریشه شناسی) با با زبان ترکی از یک گروه بوده و با زبان تحلیلی آریائیان کاملاً متفاوت است به بوتة فراموشی سپرده آنرا ما قبل تاریخ می­نامند! در حالی که بنا به تحقیقات مورخین و باستانشناسان معتبر دنیا تاریخ ایران  قدمت ۷۰۰۰ ساله دارد.

قبل از کوچ آریائیان به ایران, سکنه بومی ایران که بنا به نوشته مورخین, آنها نیز حدود پنجهزار تا ده هزار سال قبل از میلاد از آسیای میانه به این سو آمده ­اند[2][2] حکومتهای مقتدر و تمدنهای درخشانی را بنا نهاده ­اند که با گذشت زمان, آثار بیشماری ازاین تمدنها از دل خاک مناطق مختلف ایران بیرون می­آید.

ویل دورانت تاریخ نگار مشهور, در مورد تمدنهای پیش آریایی ایران نظری اینچنین دارد:

«از آن زمان که تاریخ نوشته شده در دست است تاکنون لااقل شش هزار سال می­گذرد. در نیمی از این مدت, تا آنجا که بر ما معلوم است, خاور نزدیک مرکز امور و مسائل بشری بوده است. . . . براین صحنه, که تجدید حدود دقیق آن مقدور نیست و بر روی آن مردم و فرهنگهای مختلف وجود داشته, کشاورزی و بارزگانی, اهلی کردن حیوانات و ساختن ارابه, سکّه زدن و سند نوشتن, پیشه­ ها و صنایع, قانونگذاری و حکمرانی, ریاضیّات و پزشکی, استعمال مسهل و زهکشی زمین, هندسه و نجوم, تقویم و ساعت و منطق ­البروج, الفبا و خط نویسی, کاغذ و مرکّب, کتاب و کتابخانه و مدرسه, ادبیات و موسیقی, نرد و شطرنج, مالیات بر درآمد, استفاده از دایه, شرابخواری و چیزهای فراوان دیگری برای نخستین بار پیدا شده و رشد کرده, فرهنگ اروپایی و آمریکایی ما در طی قرون از راه جزیره کرت و یونان و روم از فرهنگ همین خاور نزدیک گرفته شده است. «آریائیان» خود واضع و مبدع تمدن نبوده, بلکه آن را از بابل و مصر به عاریت گرفته­ اند. یونانیان نیز سازنده کاخ تمدّن به شمار نمی­روند, زیرا آنچه از دیگران گرفته­ اند به مراتب بیش از آن است که از خود به جای گذاشته­ اند.»[3][3]

سومریان, ایلامیان, لولوبیها, کوتی­ها, اورارتوها و مانناها قبل از تشکیل حکومت هخامنشی, به مدت حدود ۴۵۰۰ سال در ایران حکم می­راندند و با بابلیان و آشوریان سامی زبان همسایه بودند. زبان همة اینها التصاقی بود و این زبانها هیچگونه قرابت و نزدیکی با زبان آریائیانی که بعداً به این سرزمین سرازیر شدند نداشتند, ولی از نظر ساختاری با زبانی که بعداً و از قرن ششم میلادی ترکی نامیده شد هم ریشه بودند.

این واقعیت, نظر مورخین و زبانشناسان مشهور دنیا چون ویل دورانت, دیاکونوف, ژ. اوپر, فریتز هومل, اقرار علیف, توفیق حاجی­یف و بسیاری دیگر از محققین و دانشمندان, در مورد زبانهای غیر آریایی و قدیمی ایرانیان است.

سومریان از بینان گذاران اوّلین تمدن انسانی هستند که نخستین خط غیر تصویری ابداعی بشر را بعد از خط نیمه تصویری هیروگلیف به جهانیان عرضه کردند که بعداً به نام خط میخی مشهور شد و اغلب خطهای بعدی جهان اقتباس از این خط است.

سومریان اولین بار سال را به ۱۲ ماه, ماه را به ۳۰ روز, روز را به ۲۴ ساعت و ساعت را به۶۰ دقیقه تقسیم کردند[4][4] و اولین رمان نوشته شده دست بشر به وسیله سومریان به نام «قیلقمیش» (گیلگمیش) به جهانیان عرضه شده که به زبانهای مختلف دنیا از جمله فارسی ترجمه شده است.[5][5] تقسیم دایره به ۳۶۰ درجه نیز ابتکار سومریان بوده است.[6][6]

سومریان اولین انسانهایی هستند که قانون بشر را نوشتند و «قانون حمورابی» بابلیان اقتباس از قانون سومریان می­باشد. پروفسور محمدتقی زهتابی در کتاب «ایران تورکلری­ نین اسکی تاریخی» به نقل از علی پاشا صالح در این مورد می­نویسد: «حمورابی­ نین قانونلار مجموعه ­سی, سومئرلرین ویران اوْلماسیندان سونرا قدیم سومئر قانونلاری و عادت- عنعنه­ لری اوزوندن یازیلمیشدیر. او قانونلارین اکثر مضمونو او قانونلار مجموعه­ سیندن اقتباس ائدیلمیشدیرکی, «اور» شاهی«دونگیDungi» یازمیش ایدی. «نیسباNisba » و «هانیHani » مجموعه­ لریندن باشقا, «ایسئن» سولاله ­سی شاهلاری دا قانون مجموعه­ سی یاراتمیشلار.»[7][7] ترجمه: (مجموعه قوانین حمورابی, بعد از پاشیده شدن حکومت سومریان, از روی قوانین, عادات و رسوم سومریان نوشته شده است. اکثر مضامین حمورابی, اقتباس از قوانینی است که توسط ««دونگی Dungi» پادشاه  «اور»نوشته شده است. علاوه بر مجموعه­ های «نیسباNisba » و «هانیHani », پادشاهان سلسه­ های «ایسن» نیز مجموعه­ ای از قوانین ترتیب داده بودند.)

ایلامیان نیز ادامه دهندگان تمدن و حاکمیت سومریان بودند و زبان التصاقی داشتند. سومریان از ۷۰۰۰ سال پیش در ایران می­زیستند. به علت هم­ریشه بودن زبان سومری و ایلامی با زبان ترکی, هنوز کلمات مشترک زیادی بین سومری و ایلامی ۴۰۰۰-۷۰۰۰ سال پیش و ترکی امروز, مثل: آتا (پدر), گون (آفتاب), آت (اسب), سو (آب), خان (خان), اوش- اوچ (سه), زیبین- چیبین (مگس) «این کلمه در اردبیل و مغان به وفور مورد استفاده قرار می­گیرد, قو (صدا), «قو وورورسان قولاق توتولور» اردبیل مغان», اود (آتش), اودون (هیزم), تابان- دابان (پاشنه), تامقا- دامغا (علامت- نشان) و . . . وجود دارد.[8][8]

«ژ. اوپر (۱۸۲۵-۱۹۰۵ م.) نخستین دانشمندی بود که موضوع قرابت بین زبانهای خانواده اورال- آلتایی و سومری را پیش کشید. بعد از او, فریتز هومل [Fr.Hommel](۱۸۵۴-۱۹۳۶) سومرشناس آلمانی, ابتدا زبان سومری را از زبانهای آلتایی شمرد و در ۱۸۸۴ م. پیشتر رفته, با برابر نهادن واژه­ های سومری و ترکی و توضیح در حدود ۳۵۰ واژه سومری به کمک واژه­های زبان ترکی, بر ارتباط زبان سومری و زبانهای ترکی تأکید کرد و حتی از خودش یک جمله ترکی ساخت که به ادعایش سومری بوده است. وی از مطالعات خود به این نتیجه رسید که «شاخه­ ای از اجداد باستانی اقوام ترک حدود سالهای ۵۰۰۰ ق. م از وطن خود واقع در آسیای مرکزی حرکت کرده به آسیای مقدم آمده سومرها را پدید آورده ­اند. آثار بازمانده از زبان سومری نشان می­دهند که زبان ترکی در آن اعصار چگونه بوده است.»[9][9]

دفینه­ ها و کتیبه­ های برآمده از دل خاک استانهای مختلف کشور از جمله گؤی مسجد (مسجد کبود) تبریز, قالایچی بوکان, آغ ائولر هشتپر, قلعه آژدهاک هشترود, عجب­شیر تبریز, قیطریه تهران و . .  نیز روزبروز بر تمدن پیشرفته التصاقی زبانان ساکن این سرزمین که در حقیقت نیاکان قدیمی ترکان امروز ایران بشمار می­روند گواهی می­دهد.[10][10]

آثار به دست آمده از تپه ازبکی (اؤزبک تپه­ سی) در روستای «مارال تپه» ساوجبلاغ کرج به ۹۰۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش مربوط است و اولین خشت ساخت دست بشر از این مجموعه را آقای محمد خاتمی رئیس ­جمهور, در مراسم افتتاح کنفرانس گفتگوی تمدنها به آقای کوفی­ عنان دبیر کل سازمان ملل متحد اهداء کرد.[11][11] و پیدا شدن سفالهای آلویی از این مکان که به هیچ وجه در آثار تمدن پارسی- آریایی ایران جایی ندارد و بنا به گفته ولی ­اله دهقان باستانشناس مسئول حفاری این بخش, این تمدن مربوط به مردم آسیای مرکزی است,[12][12] نشان از مهاجرت اقوام آسیای میانه یا ترکانی دارد که در سالهای بین ۴۰۰۰-۷۰۰۰ قبل از میلاد, به این منطقه صورت گرفته است. یعنی آمدن نسل اولیه و قدیمی ترکان به ایران و آذربایجان ۳۰۰۰ تا ۶۰۰۰ سال, قبل از کوچ اولین دسته از اقوام آریایی به ایران بوده است. [13][13]      

ز- یامپولسکی هم بر بومی بودن اقوام ترک زبان در آذربایجان تأکید دارد و با ارائه اسناد و مدارک, حضور طوائف ترک را در سدة ۱۴ قبل از میلاد در اطراف ارومیه اثبات می­نماید:

« . . . به نوشته او [ز. یامپولسکی], آنها را [ترکان را] در منابع آشوری توروک نامیده­ اند. در سنگ نوشته ­های میخی اورارتویی هم سخن از ایالتی در اراضی آذربایجان رفته است که قومی به نام توریخی, در اوایل هزارة اوّل ق. م, در آن­ها زندگی کرده ­اند. همین مؤلف بر اساس منابع یونانی, سخن از مسکون بودن آذربایجان در سدة ۵ ق. م. با ایرکی­ ها, رانده است. وی از طریق تحلیل فقه­ اللغه ای به این نتیجه رسیده است که منظور از تورک­ها و توریخی­ها و ایرکی­ها همانا ترکان هستند. یامپولسکی در مورد دیگر نیز با استناد به پومپونیوس (Pumponius) جغرافی­دان و تاریخ نگار نیمة اول سدة اول میلادی که در اثر خود مطالبی در پیرامون پدیده ­های جغرافیایی و طوایف ساکن آتروپاتن و آلبانی ضبظ کرده است. می­نویسد که ترکان در اوایل سده ۱ م. و حتی پیش از آن در چراگاه­ های شروان و دشت میل زندگی می­کرده ­اند. (تاریخ زبان ادبی آذربایجان ص ۲۶) او از آگاهیهایی که به دست آورده به قول خودش به این گمان رسیده است که زبان ترکی در اراضی آذربایجان در دوران پیش از میلاد پدیدار شده است».[14][14]

ویل دورانت نیز در مورد زبان سومری­ها می­گوید:

«. . . . [سومریان] شاید از آسیای میانه یا قفقاز یا ارمنیّه برخاسته به جنوب بین­ النهرین, همراه دو نهر دجله و فرات پیش آمده ­اند؛ چنین است اسنادی که از قدیمترین فرهنگ آنان در کشور دیده می­شود . . . نیز ممکن است از این حدّ هم دورتر برویم و بگوئیم که سومریان اصل مغولی داشته­ اند, چه در زبان ایشان بسیار لغات است که به کلمات مغولی شباهت دارد...»[15][15].

حسن پیرنیا مورخ ایرانی هم در مورد اورال- آلتایی بودن زبان سومری­ها نظری این چنین دارد: «زبان سومری­ها به زبانهای تورانی آلتایی و یا اورال و آلتایی نزدیک است».[16][16]

علاوه بر بومیان التصاقی زبانی که از هزاران سال پیش از میلاد در آذربایجان ساکن بوده­ اند دسته­ های بعدی مهاجرت ترکان به آذربایجان در قرن هفتم قبل از میلاد, به قولی با مهاجرت سکاها «اسکیت­ها» صورت می­گیرد, بنا به نوشته هرودوت تاریخ نگار یونانی, ترکان از قرن ششم و هفتم قبل از میلاد از شرق به طرف غرب مهاجرت کرده و به سکاهای غرب پیوستند و طبقة حاکم آنها را تشکیل دادند و افراسیاب هم خاقان آنها بوده است.[17][17]

مهاجرت بعدی در قرن­های چهارم و پنجم میلادی با آمدن ترکهای هون صورت گرفته است, در منابع ارمنی  از هونهای سفید به نام خیلندورک یا خیلنتورک یاد شده[18][18] و شهر بلاساغون در مغان جنوبی مرکز آنها بوده است. بلاساغون نام یکی از شهرهای ترکستان شرقی­ نیز هست.[19][19]

آغاچریها که از اقوام ترک خزر محسوب می­شوند در سال ۴۶۰ میلادی به جنوب قفقاز آمدند و  در سال ۴۸۸ با ساسانیان به نبرد برخاستند. بطور کلی تا پایان سلطنت قباد, گرجستان و منطقة شمال آذربایجان در دست ترکان خزر و اقوام نزدیک آنها بود, از اینجهت به این مناطق کشور خزرها نیز گفته­ اند؛[20][20] نام دریای خزر نیز از نام این قوم گرفته شده است.

در زمان انوشیروان نیز ده هزار خانوار از ترکان, از بقایای ارتش ایستمی­ خان که در نبرد با ساسانیان شکست خورده بودند به سرزمینهای داخلی تر ایران کوچانده شدند و در مقابل تعداد زیادی از پارس زبانان را در داخل آذربایجان سکنی دادند.

ابن فقیه در این مورد می­نویسد: «انوشیروان گروهی از سیابجة پهلوان و دلاور خویش را در قلعه­ های کلاب و شاهبوش که در سرزمین سیسجان واقع در آن سوی ارس بنا کرده بود, مستقر کرد».[21][21] نویسندگان تاریخ آذربایجان دربارة همین اقوام نوشته ­اند: « ساسانیان برای نگهداشتن آلبانی در سیطرة خود و پدید آوردن تکیه گاه برای خود در آنجا مردم پارسی زبان را به آلبانی می­کوچاندند. آنان همین اهالی را که بعدها تات نامیده شدند, در بخش­های که دارای ارزش نظامی بودند, مستقر می­کردند. تات­ها بیشتر در اراض آبشرون, شماخی, دوه­ چی, قوبای فعلی و بخش­های دیگر مسکن می­گزیدند.

بقایای آنها هنوز هم در این اراضی زندگی می­کنند»[22][22].

ابن اثیر در مورد استقرار اقوام پارسی زبان فوق در آذربایجان می­نویسد:

«بخشی از ارمنستان و آذربایجان از­آنِ رومیان و بخشی ازآنِ خزران بود. قباد برگرد بخش­هایی ازآن که به ایران می­پیوست بارویی بساخت. چون قباد مُرد و پسرش انوشیروان پادشاه شد و کارش بالا گرفت و نیرو یافت بر بُرجان و فرغانه تاخت و بازگشت و شهرهای شابران و مسقط و دروازه ­ی دروازه ­ها (باب­ الابواب) را بساخت. آن را از این رو به­ نام دروازه­ دروازه­ ها نامگذاری کردند که بر راهی کوهستانی ساخته شده بود و دورازه­ هایی داشت و بر هر دروازه, کاخی استوار از سنگ دیده می­شد. وی در این شهر, مردمانی به ­نام سیاسیجین را ماندگار ساخت».[23][23]

زکی ولیدطوغان موضوع کوچاندن گروه­ های پارسی­ زبان را به قفقاز جنوبی از دیدگاه دیگری نگریسته, در این باره نوشته است:« انوشیروان که سراسر آذربایجان و قفقاز جنوبی را از دست ترکها گرفته و حدود آذربایجان را تا دربند گسترش داده بود, برای آنکه ترکان را در این سرزمین به حالت اقلیت در آورد, سیاست اسکان پارسیان در این سرزمین را تعقیب کرد و یک جامعه پارسی به نام سیاسیجه را در این­جا و جماعتی از سغدی­ها را در حوالی تفلیس مسکن داد و ترکان ساکن این سرزمین و قبایل ترک را که در زمان سلطنت خود او به این سرزمین آمده و به­ دست ساسانیان افتاده بودند به سرزمینهای داخلی­تر ایران انتقال داد.»[24][24]

طبری از حملات مختلف اواخر سلطنت هرمزد ساسانی و مخصوصاً ترکان چنین سخن می­گوید:

«هشام محمد گوید که ترکان به هرمزد بیرون آمدند؛ و دیگری گوید که شابه, پادشاه بزرگ ترک در سال یازدهم پادشاهی هرمزد با سیصدهزار مرد جنگی روی بر او نهاد و تا بادغیس و هری براند.

قیصر روم نیز با هشتاد هزار مرد جنگی  روی به بیابان سوریه نهاد تا با هرمزد بجنگد, پادشاه خزر نیز با گروه انبوهی روی به دربند آورد. . . گویند. . . شابه پادشاه ترک پیش هرمزد و بزرگان ایران [سفیر] فرستاد و ایشان را از آمدن خود و سپاهیانش بیاگاهانید و گفت: پل­هایی را که بر روی جوی­های آب­ها است مرمت کنید تا از روی آن پای بر مملکت شما نهم؛ بر هر آبی که پل ندارد پل ببندید و بر هر جوی و آبی که در مملکت شما برسر راه من به روم خواهد بود نیز چنین کنید؛ زیرا من برآنم که از مملکت شما به رُوم رَوم. هرمزد از شنیدن این اخبار بیمناک شد و در آن باره مشورت خواست. همگان را رأی بر آن شد که روی بر پادشاه ترک نهند. هرمزد مردی را از ری به ­نام بهرام. . . معروف به چوبین, با دوازده هزارتن به­ سوی او فرستاد. . .».[25][25]

بهرام چوبین بعدها خود بر علیه هرمزد چهارم شورید.

« . . . در جریان این قیام جناحی از اشراف هرمزد را از تخت زیر کشید و پسرش خسرو پرویز را به جای او بر تخت نشاند, امّا قیام بهرام چوبین ادامه یافت و کار او چندان بالا گرفت که خسرو پرویز به امپراتور بیزانس پناهنده شد. بنابه شواهد موجود, در جریان این قیام در حالی که بیزانس از خسروپرویز پشتیبانی می­نمود, ترکان از بهرام چوبین جانبداری می­کردند. . . در آرتش بهرام سربازان ترک حضور داشتند.»[26][26]

کولسنیکف از منابع موجود در آورده است که« سه­ تن از بزرگان ترکان و گویا هر یک با افراد و [لشکریان] خود در سپاه او بودند.»[27][27]

« خسرو پرویز بعد از استقرار بر تخت سطلنت, سنباط­ گراتونی ارمنی, مرزبان گرگان را مأمور فرونشاندن آشوبهایی که شاهزادگان هیاطله در مرزهای شمال شرقی کشور بر انگیخته بودند, کرد. شاهزادگان مزبور هم برای مقابله با نیروی تحت فرمان سنباط دست یاری به سوی ترکان دراز کردند و خاقان ترک قشونی تحت فرمان جمبوه(جمبو) به سوی ایران گسیل داشت. سپاهیان ترک به ­یاری هیاطله [که آنها نیز منسوب به اقوام ترک بودند] آرتش ایران را شکست دادند و سنباط را وادار به فرار کردند و بدون برخورد با مانعی عمده تا حدود ری و اصفهان در داخل ایران پیش آمدند. . .»[28][28] 

ابن مسکویه در سال ۳۷۰ هـ در تجارب الامم خود« بخشی از زندگی­نامه و کشور داری انوشیروان» را آورده است که از فحوای کلام چنان می­نماید که نویسنده اصلی آن شخص انوشیروان بوده است.

همین بخش ابتدا به همت رحیم زاده صفوی از تجارب الامم استخراج و به زبان فارسی ترجمه گردیده و تحت عنوان« یادداشت­های خسرو اول انوشیروان» در سال ۱۳۱۰ شمسی انتشار یافته است. بار دیگر این بخش توسط ابوالقاسم امامی از تجارب الامم تحت عنوان «آزمونهای تاریخ»  ترجمه شده و محمد جواد مشکور نیز بخش مذبور را تحت عنوان «بخشی از کشور داری انوشیروان» در تاریخ سیاسی ساسانیان خود, از روی نسخة منتشر نشده« آزمونهای تاریخ» عیناً نقل کرده است. در این یادداشت نشان داده می­شود پنجاه ­هزار نفر از ترکان به وسیلة انوشیروان  در مناطق مختلف آذربایجان سکونت داده شده ­اند.

این ترکان, علاوه بر ترکان قبلاً ساکن شده در آذربایجان و علاوه بر بومیان التصاقی زبانی هستند که از هزاران سال پیش در آذربایجان و نقاط دیگر زندگی می­کرده­ اند ولی از زمان هخامنشیان و تا اواسط دوره ساسانی, زبان آنها تحت تأثیر زبان حاکم پارسیان حضور قوی و آشکار در جامعه آن­روز ایران نداشته است.

اینک مطالبی از کتاب« تجارب الامم» ابن مسکویه با ترجمه ابوالقاسم امامی:

«ترکان خزر که در شمال باشند, از تنگدستی که بدانان روی آورده بود, برای ما [انوشیروان] نامه نوشتند و گفتند که اگر به آنان چیزی ندهیم, ناگزیر باما در جنگ در آیند و از ما  چند چیز خواستند:

یکی این که آنان را از سپاهیان خویش کنیم و برای آنان وظیفه ­ای مقرر داریم که بدان زندگی کنند؛ دیگر اینکه در خاک گنجه و بلنجر و آن سامان زمینهایی به ایشان دهیم که از آن روزی خورند. پس چنان دیدم که از آن راه تا دربند چول گذر کنم . . . پس راه همدان و آذربایجان را پیش گرفتم و چون به چول و شهر فیروز خسرو رسیدم آن شهرهای کهن و آن مرز و بوم را ترمیم کردم و فرمودم تا دژهای دیگر بسازند. چون خاقان خزر از ورود ما بدانجا آگاه شد, بیمناک شد که مبادا با وی بجنگیم. پس نوشت که از هنگامی که شهریاری به من رسید , دوست می­دارد که با من از در آشتی در آید. یکی از سرداران وی چون حال وی چنین دید او را فرو گذاشت و با دوهزار تن از یاران خود نزد ما آمد. ما او را پذیرفتیم و باسوارانی که در آن ناحیه داشتیم جای دادیم و برای او و یارانش روزی نهادیم و فرمودیم تا برایش دژی در آنجا بسازند . . . در سی و هفتمین سال شهریاری ما [( یعنی سال ۵۶۸ م. )] و چهار رده از ترکان خزر که هر کدام را شاهی بود, به من نامه نوشتند . . . سخن گفتند از ما خواستند که روا داریم تا با یاران خود . . . به نزد ما آیند و از ما فرمان برند . . . پس در پذیرفتن آنها چند سود یافتیم: یکی شکیبایی و دلیریشان , دیگر اینکه بیم داشتم بر انگیزه­ ی نیاز به سوی قیصر و پادشاهان دیگر روند و آنان بدیشان بر ما نیرومند گردند. . . بدیشان نوشتم, هر که را که به فرمان ما گردن نهد بپذیریم  و آن چه داریم از کسی دریغ نکنیم و به مرزبان دربند  در نامه­ ای فرمودم تا آنان را پیاپی به کشور اندرون کند. آنگاه بمن نوشت که از ترکان پنجاه ­هزار­تن با زنان و فرزندان و بستگان,و از سرانشان سه­­ هزار تن از زنان و فرزندان و بستگان خود به نزد او آمدند. . . پس راهی آذربادگان شدم و چون در آن­جا فرود آمدم بدیشان بار دادم. در آن هنگام ارمغانهای شگفتی از قیصر به من رسید و فرستاده­ ی خاقان بزرگ, فرستاده­ ی خداوند خوارزم, فرستاده ­­ی شاه هند. . . و بسیاری فرستادگان دیگر و بیست ­و­نه شاه در آن روز به نزد ما آمدند. و چون به آن پنجاه­ هزار­تن از ترکان رسیدم فرمودم تا به صف شوند و بر اسب نشستم تا از آنان سان بینم؛ در آن روز, یاران من, و آنان که تازه به من پیوسته و به فرمان و بندگی من درآمده بودند, چندان بودند که در دشتی به درازای ­ده فرسنگ نمی­گنجیدند. پس خدای را سپاس بسیار گفتم و فرمودم تا آن ترکان و خانواده­ هایشان به هفت دسته شوند و به هر کدام یکی را مهتر گردانیدم و زمینهایی بدیشان اقطاع کردم. . . برخی­ شان را با یکی از سرداران خویش در برجان و برخی را با سرداری در اران, و برخی­شان را در آذربایجان جای دادم و ایشان را در مرزهایی که بدان نیاز بود, بهر کردم و به مرزبان سپردم. و تا کنون هر فرمانی که بدیشان دهیم و به شهر و مرزی فرستیم با پاکدلی بکوشند و مارا شاد کنند.»[29][29]

در دوران استیلای گوک ترکهای غربی بر سرزمین خزران و اتحادیه سیاسی­ شان, آنها ضمن فرمانبرداری از خاقان گؤک ترک از نوعی خودمختاری داخلی برخوردار بوده ­اند و به همراه گؤگ ترکها و یا بدون آن به قفقاز جنوبی حمله می­کرده­ اند. به نوشته عنایت اله رضا: «در روزگار خسرو یکم انوشیروان و نیز هنگام فرمانروایی هرمز چهارم, خسرو دوم و کواذ دوم (شیرویه) تا پایان شاهنشاهی ساسانی, خزران دوش به دوش ترکان و رومیان با سپاه ساسانی پیکار کردند.»[30][30]و بارها به قفقاز جنوبی هجوم آوردند. در جریان یکی از حملات, دامنة تاخت و تاز خزران از آذربایجان گذشته, تا همدان و دینور و موصل نیز کشانده شد».[31][31]

از معنا و مفهوم جملات فوق بر می­آید که ترکان قبل از اسلام و قبل از استقرار امپراتوری سلجوقیان در ایران, آذربایجان و آسیای صغیر (ترکیه­ امروزی), در مناطق آذربایجان حضور قوی داشتند و ادعای ناسیونالیستهای افراطی مبنی بر اینکه مردم آذربایجان بعد از حکومت سلجوقیان ترک زبان شده­ اند ادعای واهی است؛ چنانچه از متن بالا هم مشاهده می­شود ترکان در دورة ساسانیان با حکومت ساسانیان به نبرد پرداخته و حاکمیت خود را تا همدان و دینور و موصل (در عراق امروزی) هم توسعه داده ­اند!

ابراهیم باستان پاریزی دربارة حضور ترکان از دوران پیش از اسلام و بعد, در ایران می­نویسد:

«نباید فراموش کرد که از ۱۳۰۰ سال ایران بعد از اسلام تا مشروطه, شاید بیش از ۲۰۰ سال نباشد که فارسی خالص, زبان خصوصی درباریان و اهل دیوان بوده باشد.

دو- سه قرن اوّل اسلامی که همه عربی گو و عربی شناس شده بودند. بعد از غزنویان لابد می­بایست نوعی حرف زد که البتکین­ها و سبکتکین و آی تکین­ها و ایناخها بفهمند, بگذریم از اینکه پیش از اسلام هم, بهرام گور, «اندر حرب­گاه (میدان جنگ) ترکی گفتی»[32][32] لابد برای اینکه سپاهیانش بیشتر از ترکان بوده ­اند. همان که در کتب قدیم ما نوشته بوده­ اند که جاماسب ترکانه صحبت می­کرده است. شاید مقصودشان این بوده که او نیز به زبان ترکی مثل بهرام گور آشنا بوده است. همچنان که آنجا که گیو با افراسیاب صحبت می­کرد کلامشان بر ترکی بود. گیو در جستجوی کیخسرو به توران زمین رفت و

همی تاخت تا مرز توران رسید      هـر آنکس که در راه تنها بدید

زبــان را به ترکــی بیاراســـتی         زکیخسرو از وی نشان خواستی

در دورة سلجوقی که وضع کاملاً روشن است. . . »[33][33]

«. . . . تاریخ هم به اسارت قباد و گروگان ماندن وی در میان پادشاه ترکان سفید (هیاطله) و نیز ازدواج قباد با دختر شاه هیاطله (شهنواز) و سپس ازدواج پسرش انوشیروان با دختر خاقان ترک «گؤی ترک» (ترک آسمانی) شهادت می­دهد.»[34][34]

در کتاب تاریخی «کتاب التیجان» هم که به دست تاریخ نویس عرب «ابو محمدعبدالملک ابن هشام» نوشته شده و خود وی در تاریخ ۸۲۹- ۸۲۸ میلادی (۲۰۸-۲۰۹ هـ ) در گذشته است در مورد مذاکرات معاویه اوّل خلیفه  پنجم با عبیدابن شرویه (سالهای ۶۶۱-۶۶۸ میلادی) آمده است:

عبید ابن شرویه در مورد حمله شمر بن القطاف به آذربایجان در زمان «رایش» پادشاه یمن در حضور وی (معاویه) صحبت می­کرد؛ او اظهار میداشت که آنچه در حملة ابن­ القطاف اتفاق افتاده به دستور او بر روی دو سنگ نوشته شده که این سنگها اکنون نیز در آذربایجان نگهداری می­شوند, وقتی صحبتهای عبید باینجا می­رسد, معاویه سخن عبید را قطع کرده می­پرسد:

عبید, ترا خدا نظر و خاطرات خود را در مورد آذربایجان برایم بگو.

عبیدابن شرویه چنین جواب می­دهد: «آنجا سرزمین ترکان است, آنها در آنجا متمرکز شده و اجتماع بزرگ و متشکلی را فراهم آورده­ اند.»[35][35]

«در جریان گفتگوی عبید با معاویه دوبار از آذربایجان سخن به میان آمده است. بار اوّل از حملة حارث رایش, پدر ابرهة معروف, که به روایتی در سال تولد حضرت محمد (ص) بافیل به مکّه حمله کرد- به آذربایجان سخن رفته است. به روایت عبید, رایش با صد هزار قشون از یمن به راه افتاد و از طریق جزیره­ العرب و عراق به کوهستان موصل فرود آمد و در آن جا شمربن القطاف. . . را همراه با صد هزار لشکر روانة آذربایجان کرد.» «شمر وارد آذربایجان شد جنگجویان آن­ها را کشت و کودکان را اسیر گرفت. پس باز آمد و روی دو پاره سنگ موضوع آمدنش را نگاشت. آن دو سنگ هم امروز [در اواسط سدة یک هجری] بر دیوار آذربایجان باقی است.

معاویه گفت: خدا ترا خیر دهاد, از حال آذربایجان بگو؟

عبید گفت: آذربایجان از سرزمینهای ترک است و ترکان در آن گرد آمده ­اند . . . »[36][36]

این خبر را طبری [و به نقل از او بلعمی] و حمزه اصفهانی و ابن­ اثیر و . . . هم با تغییرات اندک نقل و همه به جنگ رایش در آذربایجان اشاره کرده ­اند. از میان آنها تنها به نقل خبر مزبور از تاریخ طبری بسنده می­شود:

«و به یَمن اندر مَلِکی بود, او را رایش خواندندی, از فرزندان یعرب بن قحطان, نامش حارث بن ابی شداد بود. و او را رایش از بهر آن خواندندی که بسیار غنیمت­ها بیاورد و جنگها کرد و دشمنان را بشکست. و مَلِکی بود بزرگوار  و از ملوک یمن کس نبود ازو بزرگتر و پادشاهی او تا زمین هندوستان برسید و با ایشان جنگ و کشتن کرد و خواستها و بردگان از زمین هندوستان بیاورد. و باز از یمن به کوه طی بیرون آمد و به عراق آمد. به ناحیت انبار و موصل و بدان حدها برگشت و به آذربایگان شد. و این زمینها همه به دست ترکان اندر بود, همه از ایشان بستد و ایشان را مقهور کرد, زمین از ایشان پاک کرده و به زمین آذربادگان اندر دو سنگ است بزرگ معروف. نام خویش و آمدن و رفتن و مقدار سپاه خویش و ظفرها که وی, بدان سنگ بنوشت به کنده. و تا امروز مردمان آن همی خوانند و بزرگی او همی دانند. و این ملک با این همه پادشاهی و بزرگی, فرمان بردار ملک منوچهر [کیانی] بود. و از پس او پسرش به ملک اندر نشست و نام او ابرهه بود . . . »[37][37] .

«از آنجایی که ابرهه در حدود سالهای ۵۳۳-۵۳۴ م. به پادشاهی یمن رسیده» می­توان حدس زد که حمله حارث رایش به آذربایجان در حدود ربع اوّل سدة ۶ م. [حدود ۵۰۰-۵۲۵ م] صورت گرفته است.[38][38]

بار دوم, عبید از حمله تبع الرائد بن تبع الاقران بن شمر یرعش- که او را تبع اکبر و یا رائد خوانند و از امرای یمن بوده- به آذربایجان سخن گفته است:

«معاویه گفت: یا عبید سخنت را دنبال کن

گفت: تبع الرائد . . . جنگ را به تأخیر افکند پس ترکان و خزران پیمان­ شکنی کردند. چون این خبر به گوش وی رسید. به سوی آنها کس فرستاد و آنها سرکشی کردند و دیگر پیشکش و تحفه برای او نفرستادند و فرستادگان و پیام­گزاران او را کشتند. او از راه کوهستان طی, از همان سمت که رایش به سوی آنها رفته بود, راه افتاد, تا از انبار سر در آورد, پس به پای خود سوی آنها رفت. در حدود آذربایجان و موصل به آنها که گرد آمده بودند, برخورد. آنان هنگامیکه درفش­های او را دیدند, دل بر جنگ نهادند. جنگ تا چند روز ادامه یافت و سرانجام رائد ترکان را شکست داد و لشکریان را کشت و کودکان را اسیر گرفت  و آنگاه به ویران کردن شهرهای آنان پرداخت. و پس از نابود کردن و خوار ساختن آنها به کشور باز گشت.

معاویه گفت: ترک و آذربایجان کدام است؟

عبید گفت: یا امیرالمومنین, این دو سرزمین آنان است. . .

معاویه گفت: ای عبید, از کجا این را دانستی, حال آنکه آنها در آن جا جنگ می­کردند؟

عبید گفت: این موضوع برای من حائز اهمیت بود. لذا یکی از عجمان که به سوی ما آمده بود, از این حال پرسیدم؛ همچنین در آن حدود به غزو رفتم و جنگ کردم. . . »[39][39]

آنچه از کتاب التیجان و دیگر منابع در ارتباط با حضور و سکونت ترکان در موصل (شمال کشور عراق امروزی) و آذربایجان سخن رفته نشان می­دهد که ترکان در این سالها (۵۰۰-۵۲۵ م) ساکنین اصلی و اکثریت این مناطق به حساب می­آمده ­اند. یقیناً حضور, سکونت و به اکثریت رسیدن آنها در موصل و آذربایجان نیز چیزی نیست که در مدت کوتاه صورت گیرد, لذا آنها از قرنها پیش از آن, و همانطوریکه از نوشته ­ها و اسناد مورخین پیداست از قبل از میلاد, حضور قوی در آذربایجان داشته ­اند.

کسروی نیز اذعان می­دارد قبل از کوچ ایران (ایرها= مادها, پارس­ها) از سرزمین یخبندان شمالی به سرزمین ایران کنونی, مردمان بومی در آذربایجان زندگی می­کردند: «. . . آری ما این را نیز می­دانیم که پیش از ایران [ایرها] بومیان دیگری در آذربایجان می­ نشسته ­اند و ایران چون به آنجا درآمده و بر بومیان چیره شدند دو تیره بهم در آمیخته­ اند. ولی این در همه جا بوده است. و ما در پی آن نیستیم که بگوئیم مردم آذربایجان یا مردم ایران تنها از ریشه ایر بوده ­اند و هیچ آمیختگی با دیگران نمی­داشته ­اند.»[40][40]

کسروی در عین حالیکه مستحیل شدن بومیان التصاقی زبان آذربایجان را در داخل مهاجرین تحلیلی زبان «ایر» طبیعی می­داند و ترکیب جدید را نه به نام مردم بومی منطقه, بلکه به نام آریائیان مهاجر به حساب می­آورد, لاکن مهاجرین بعدی آذربایجان را و به تعبیر خود او مهاجرین ترکی که «در دوران غزنوی, سلجوقی و. . . با انبوه فراوان به آذربایجان در آمده» و اکثریت جمعیت آذربایجان را تشکیل داده و زبان ترکی هم, زبان اکثریت و غالب آنان شده است, راجزء «آذری»های خود ساخته می­شمارد !

حال اگر اصل را بر جمعیت غالب بگذاریم و بر فرضیه­ های کسروی هم استناد کنیم, بعد از مهاجرت ایرها (مادها و پارسها) به ایران و آذربایجان, جمعیت چیره و غالب در آذربایجان ایرها و بقول کسروی آذری­ها بوده ­اند؛ در دوران بعد هم مهاجرت دیگری به منطقه صورت گرفته و ترکان جمعیت غالب و چیره در آذربایجان شده ­اند و زبان غالب هم زبان ترکی شده است, و اگر مردمی با نام آذری هم در منطقه بوده است در میان جمعیت انبوه ترکان آذربایجان مستحیل شده از بین رفته است, پس طبیعی است که آذربایجان نیز با نام و با ترکیب جمعیت جدید و با زبان غالب که ترکی است شناخته شود نه بر نام چیزی که وجود خارجی ندارد و در ذهنیات و تصورات کسروی ساخته و پرداخته شده و متناقض با فرضیه خود کسروی هم هست !

اینک ترکیب جمعیت آذربایجان را در دوران گذشته از زبان خود کسروی بشنویم:

«باید دانست در آمدن سلجوقیان به ایران و چیره شدن ایشان بیش از آنچه در کتابها نمایان است ارج می­دارد. اگر این راست است که باید هر پیشامدی را از روی نتیجه­ های آن بسنجیم باید جنگ وندانقان و فیروزی را که از سلجوقیان در آن جنگ بر سلطان مسعود غزنوی یافتند یکی از بزرگترین پیش آمدهای تاریخی بشماریم. زیرا در نتیجة آن جنگ و فیروزی است که ترکان بانبوهی در ایران و عراق و سوریا و آسیای کوچک پراکنده شدند و چندین پادشاهی بزرگی از آنان پدید آمد و دامنة شهرگشایی­ هایی آنان تا آنسوی رود دانوب در اروپا کشیده گردید. . . از این نوشته که در کتابها تکه تکه به دست می­آید پیداست که در زمان سلجوقیان ترکان بانبوهی بسیار به ایران و این سرزمینها آمده ­اند, و این چیزی است که خود تاریخ نیز می­رساند. زیرا گذشته از پادشاه بسیار بزرگی که طغرل و برادرانش در ایران و عراق بنیان نهادند و آن کارهای بزرگ را انجام دادند یک پادشاهی دیگری از ایشان در آسیای کوچک به نام سلجوقیان روم پدید آمده که آن نیز بزرگ و نیرومند بوده و جایی در تاریخ برای خود باز کرده [است]. . . اینها همه به دست ترکان انجام گرفته و بهترین رهنمود به فزونی و انبوهی ایشان در ایران و این پیرامونها می­باشد. . .  اگر چه راه کوچ به روی ترکان از زمان پادشاهی سلجوقیان باز شد لیکن باید دانست دسته­ هایی پیش از آن زمان به ایران آمده­ اند و به آذربایجان رسیده ­اند.»[41][41]

اگر آذری­های کسروی بنا به اعتراف خود ایشان در یک دوره با بومیان آذربایجان (سومریان, ایلامیان, مانناها و. . . که به استناد مورخین و زبانشناسان معتبر, غیرآریایی و التصاقی زبان و از مردم گروه زبانهای اورال- آلتایی بودند) آمیخته شده ­اند و در دورة دیگر با ترکان خزر, هون پچنک, قپچاق, و در دورة سوم با انبوه ترکان سلجوقی و . . . در آمیخته و مستحیل شده­ اند دیگر چه نشان و اثری از این آذری­های آریایی باقی مانده است که کسروی در پی زنده کردن آن هست؟ !

اگر کسروی و کسروسیت­ها در پی نژاد آنها هستند, که با در آمیخته شدن سه مرحله ­ای آنها, دیگر چیزی از خصوصیات نژادی­شان باقی نمانده است که در پی نژادشان باشند ! زبانشان نیز با این آمیختگی در درون زبانهای التصاقی پرتو تورک و ترک, به صورت طبیعی مستحیل شده و از بین رفته است و نوشته و اثر مکتوبی هم از آنها باقی نمانده است که در پی زنده کردن آن باشند ! و به قول خود کسروی: «پیش از این درباره ریشه و نژاد مردمان هر کسی آنچه میپنداشتی می­نوشتی. در توریت ایرانیان را با تازیان یکرشته شمارده. مسعودی و دیگران کُردان را از «بنی عامر» نگاشته ­اند. لیکن اینها عامیانه است و ارجی بر آنها نتوان نهاد. ما امروز راه برای شناختن نژاد یک توده, زبان ایشان را می­شناسیم.»[42][42]

لذا با دلایل و مدارک مستند و عقلایی که موجود است و حتی با این دلیل کسروی که نژاد یک توده را از زبانشان باید شناخت, آیا شک و شبهه­ ای بر ترک بودن آذربایجانیان و دیگر ترکان ایران باقی می­ماند ؟ !

کسروی در جای دیگر کتاب «آذری یا زبان باستان آذربایجان» می­گوید:

« از هر باره بی­گفتگوست که در آغاز سده دهم که پادشاهی صفویان پدید آمده, ترکی پیشرفت خودش را در آذربایجان, چه در شهرها و چه در بیرون­ها بانجام رسانیده و خود زبان همگانی بشمار می­رفته. با اینحال در روزگار صفوی چیزهایی در آذربایجان پیش آمده که اینها نیز به سود آن زبان بوده است و می­توان گفت در آن روزگار و در سایة این پیش آمدها بوده که ترکی به یکباره چیره شده و آذری از شهرها ناپدید گردیده و در بیرونها نیز جز در چند جا باز نمانده. . . . کار صفویان همه در دست ترکان می­بود, و در بارشان چه در تبریز و چه در قزوین و چه در اسپهان به زبان ترکی سخن گفته شدی و لقب­ها و نامها نیز بیشتر ترکی بودی,. . . . دیگر از آن پیش آمدها اینکه در زمان صفویان چون میانه ایران و عثمانی دشمنی سختی پدید آمد عثمانیان بارها لشکر به آذربایجان کشیدند و بارها به آنجا دست یافته تا تبریز کرسی آنجا پیش آمدند. نخست سلطان سلیم در سال ۹۲۰ چون در چالداران شاه اسماعیل را بشکست از دنبال او تا تبریز پیش آمده سه روز با همه سپاهیان و پیرامونیان انبوه خود در این شهر ماند. پس از او سلطان سلیمان در جنگهای خود با شاه طهماسب سه بار (یکی در سال ۹۴۰ و دیگری در سال ۹۴۱ و سومی در سال ۹۵۶) به آذربایجان در آمده در هر بار زمانی در تبریز درنگ کرد. پس از او در زمان مراد سوم و خدابنده پدرشاه عباس که عثمانیان به شیروان و قفقاز دست یافته بودند در سال ۹۹۳ عثمان پاشا با لشکر بس انبوهی به آذربایجان آمد و با جنگ اینجا را فرا گرفت و در تبریز سه روز کشتار کرد و در این بار بود که عثمانیان در آذربایجان استوار نشستند و با پیمانی که در میانه بسته گردید دربار صفوی آذربایجان را به جز از اردبیل همه به ایشان واگذاشت و آنان بیست سال کمابیش در آنجا نشستند. . .  این جنگها و لشکرکشیها همه به زیان زبان آذری به سر آمد. زیرا تاجیکان یا گویندگان آن زبان که ناتوان­تر می­بودند در این پیش­آمدها بیشتر از دیگران پایمال می­شدند و از بین می­رفتند. . . [43][43]»! !

دلایل کسروی برای از بین رفتن زبان باصطلاح آذری در آذربایجان آنچنان بی ­پایه و بی ­اساس و خالی از هر گونه اسناد و مدارک تاریخی و واقعی است که آوردن جملات و نوشته ­های خود کسروی, خواننده را به بی ­محتوا بودن این ادعاهای واهی رهنمون می­کند و نیازی به آوردن دلایل دیگر در رد این ادعاها دیده نمی­شود.

مثلاً همین سطور بالا خود نشانگر نداشتن اسناد معتبر و مستند و دلایل معقول در تغییر باصطلاح زبان مردم آذربایجان است!

در کجای دنیا سه روز ماندن یک لشکر پیروز در یک شهر, و یا حتی «نشست بیست سال» در طول ۷۳ سال (از سال ۹۲۰ الی ۹۹۳ هـ ق) آنهم نه بصورت مستمر, بلکه بصورت منقطع در قسمتی از یک منطقه, می­تواند به نابودی و از بین رفتن زبانی, و جایگزین شدن زبان دیگر منتهی شود؟!

از طرف دیگر, با اینکه صفویان ۱۲۹ سال (از سال ۱۰۰۶ الی ۱۱۳۵ هـ. ق) اصفهان را مرکز حکومت خود و پایتخت قرار دادند و به شهادت سیاحان خارجی چون پیترو دلاواله, آدام اولئاروس, سانسون, رافائل دومان, انگلبرت کمپفر و حتی خود کسروی, در طول این مدت, در دربار صفوی در اصفهان به جز زبان ترکی به زبان دیگری صحبت نمی­شد, و به شهادت تاریخ و اذعان کسروی, از بزرگان لشکری و کشوری «کار صفویان همه در دست ترکان بود», در طول این مدت نه تنها هیچکدام از ساکنین شهر اصفهان ترک زبان نشدند بلکه تبریزیهایی که در زمان صفویان از تبریز به اصفهان کوچ داده شده و در محلة «عباس آباد», معروف به محلة «تبریزیها» سکونت داده شدند, زبان ترکی خود را از دست داده و فارس زبان گردیدند, و امروز در محلة عباس ­آباد اصفهان (که اکنون هم به همین نام مشهور و موجود است) کسی به ترکی سخن نمی­گوید!

حال چطور این صفویان که ۱۲۹ سال اصفهان را پایتخت خود قرار داده د اصفهانیها را نتوانستند ترک ربان کنند اما فقط ۲۴ سال (از سال ۹۰۶ الی ۹۳۰ هـ. ق) تبریز را پایتخت خود قرار دادند و در طول این ۲۴ سال زبان ترکی را آنچنان در شهرها و روستاهای ترک از اراک, همدان و زنجان و تبریز گرفته تا دربند در داغستان در شمال جمهوری آذربایجان کنونی توسعه دادند که «ترکی به یکباره چیره شده و آذری از شهرها ناپدید گردید»! و این معمّایی است که باید مدعیان زبان ساختگی آذری و کسرویست­های معاصر- رمز آنرا بگشایند؟!

حال زبان ترکی مردم آذربایجان و دیگر نقاط ایران چه از زمان سومریان و ایلامیان و از ۷۰۰۰ سال پیش در این مناطق مرسوم شده باشد, و یا این زبان, از زمان ساسانیان یا غزنویان, سلجوقیان و یا صفویان زبان اکثریت غالب مردم منطقه شده باشد, فرقی نمی­کند, این زبان, زبانِ اکثریت مطلق مردم این دیار است و مردمشان هم نه آریایی و نه آذری خود ساخته کسروی, بلکه ترک هستند!

آیا امروز به مردم ترکیه می­توان گفت شما ترک نیستید؟ ! چه آنها نیز اکثراً بعداً به این سرزمین آمده و پس از شکست دادن امپراتوری بیزانس بر آن منطقه حاکم شده و اکثریت مطلق و ترک زبان آسیای صغیر را تشکیل داده و امپراتوری بزرگ عثمانی و سپس ترکیه امروزی را بنا نهاده ­اند که مطمئناً در بینشان اقلیت بیزانسی و یونانی هم بوده است. به خصوص اینکه همه می­دانند زبان دولت بیزانس ترکی نبوده و قسطنطنیه (استانبول) تا قرن پانزده میلادی هم شهر بیزانسی و غیرترکی بوده است, ولی امروز کسی از غیر ترک بودن اهالی استانبول حرفی به میان نمی­آورد و اگر هم بیاورد تأثیری در ترکیب ساکنین ترک آنها نخواهد داشت !

از این گذشته, ترکانی که بعداً در آسیای صغیر, آن امپراتوری عظیم را پدید آوردند و تا قلب اروپا پیش رفتند از نوادگان سلجوقیانی هستند که در سال ۴۳۳ هـ. ق اولین بار در مناطق مرکزی ایران چون نیشابور ، شهر ری, اصفهان, قم و اراک, سپس در آذربایجان حاکمیت خود را تثبیت کرده و حکومت پر قدرت زمان خود را تشکیل دادند.

یعنی حرکت سلجوقیان ترک از شرق ایران (خراسان) شروع در مرکز آن (نیشابور، ری و اصفهان) تثبیت می­شود, سپس از طریق آذربایجان به ترکیه امروزی می­رسد! به بیان دیگر باید گفت ترکانی که در ترکیب دولت سلجوقی در آسیای صغیر (ترکیه امروزی) مستقر شدند و آن دولتهای پر قدرت را تشکیل دادند از ترکان اوغوز سلجوقی هستند که در اراک, همدان, زنجان, تبریز, اردبیل, باکو, گنجه و دیگر مناطق آذربایجان سکونت پیدا کردند و با ترکان بومی این مناطق در آمیخته سپس ترکان ترکیه, سوریه, عراق و آذربایجان امروزی را پدید آوردند. 

نباید راه دور و دراز را پیمود, همه می­دانیم مهاجرت اروپائیان به قاره آمریکا به بیش از چهارصد سال نمی­رسد ولی سرخپوستان آمریکایی از مردم بومی و شاید چند هزار ساله این قاره به شمار روند, در حال حاضر آیا می­توان گفت که چون زبان بومی مردم این قاره سرخپوستی بوده و آمریکائیان مهاجر, از اروپا به این قاره مهاجرت کرده و در این مناطق ساکن شده ­اند لذا این مهاجرین باید زبان انگلیسی, فرانسوی و اسپانیولی خود را رها کرده به زبان سرخپوستانی که ساکنین اصلی و بومی آمریکا هستند سخن بگویند و خود را هم از نسل سرخپوستان بدانند ؟ !

زبان ترکی که زبان مردم آذربایجان و دیگر مناطق ترک ایران است وضع و موقعیتش از دو حال خارج نیست:

۱- این زبان از ۷۰۰۰ سال پیش و از زمان سومریان که بنیان­گذاران اولین تمدن بشری هستند, ایلامیان و اعقاب آنها به مردم ترک ایران به ارث رسیده است که اسناد زیادی در این مورد موجود است و ترکانی هم که بعداً به این سرزمین آمده­ اند به همزبانان قبلی خود پیوسته و زبان ترکی آذربایجان و آناتولی را پدید آورده ­اند.

۲- این زبان, زبان ترکانی است که بعداً و بقول احمد کسروی و کسرویست­ها از زمان غزنوی­ها, سلجوقی­ها و با جمعیت انبوه به آذربایجان, آناتولی و دیگر مناطق ایران آمده و اکثریت مطلق جمعیت این مناطق را تشکیل داده و ترکیب جمعیت را به نفع خود تغییر داده ­اند. که در هر دو حال اینها ترکان اصیلی هستند که بعد از حاکمیت اسلام به مدت هزارسال مستمر از چین تا قلب اروپا را زیر حاکمیت خود داشتند و آذری­های ترک شده هم نیستند, چه اگر آذری­های آقای کسروی در آذربایجان اکثریت می­بودند و ترکان مهاجر در اقلیت, باید مهاجرین ترک در داخل بومیان باصطلاح آذری مستحیل می­شدند و زبان مردم کنونی آذربایجان هم زبان آذری مورد ادعای آقای کسروی می­شد نه زبانِ ترکی آذربایجان !

هم اکنون هم ترکان در آذربایجان و در دیگر مناطق ترک زبان ایران, اکثریت مطلق جمعیت این مناطق را تشکیل می­دهند و در هر جامعه ­ای هم, بنیان آن جامعه بر اساس جمعیت اکثریت شکل می­گیرد و گروه­های اقلیت, قالب اکثریت را به خود می­گیرند و همانند آنها می­شوند.

با همة این احوال خود فارسها هم مهاجر هستند و بعدها به ایران آمده ­اند و مکان اصلی و بومیشان هم ایران نبوده و استپ­های جنوب سیبری بوده است. زبان بومی ایرانیان ساکن استانهای فارس­ نشین امروز هم قبل از مهاجرت فارسها به ایران, ایلامی بوده است. ولی چون فارسها با آمدنشان به ایران و مناطق فارس, اکثریت نسبی جمعیت منطقه را تشکیل داده­اند, خود را فارس خواندند و کسی هم نگفت فارسها زبانشان را بر بومیان ایلامی تحمیل کرده ­اند, و یا کسی ادعا نکرد که فارسهای کنونی در اصل فارس نیستند و ایلامی هستند و چون زبان ایلامی هم از نظر ریشه ­شناسی با ترکی یکی است و جزء زبانهای التصاقی می­باشد و با زبان پارسی قدیم که جزء زبانهای تحلیلی است اصلاً قرابت و نزدیکی ندارد در حقیقت اصل و ریشه فارسها از ترکها است !

 بعضی از پان­ آریائیست­ها و کسرویست­های افراطی پا را از دیدگاههای مرید خود احمد کسروی هم فراتر نهاده باصطلاح تحمیل شدن زبان ترکی بر مردم آذربایجان و دیگر ترکان ایران را به مغولها نسبت می­دهند ! این افراطیون حتی نمی­دانند و یا خود را به نادانی می­زنند که زبان مغولی زبانی متفاوت از ترکی بوده و هست.

اگر مغولها می­خواستند زبان خود را بر مردم آذربایجان و دیگر مناطق ایران تحمیل کنند چرا زبان مغولی خود را به آنها تحمیل نکردند و زبان ترکی را تحمیل کردند ؟ !

از این گذشته, مغولها تنها حاکمیت آذربایجان را به عهده نداشتند, بلکه آنها بر کل ایران و همسایه ­های امروزی آن, و از ساحل شرقی دریای مدیترانه گرفته تا شرق کشور چین را در اختیار داشتند و اگر در فکر تحمیل زبان ترکی بودند چرا زبان مردم سایر کشورها, بخصوص زبان فارسهای هموطن ما را ترک نکردند و فقط قسمتهای خاص ایران را ترک زبان کردند؟ !

در ارتباط با همین موضوع, احمد کسروی در کتاب «آذری یا زبان باستان آذربایجان» می­نویسد:

«در زمان مغولان, از آغاز آن آگاهی دیگری دربارة آذربایجان نمی­داریم. پیداست که مغولان که آنجا را تختگاه ایران گرفتند دسته ­های انبوهی را که از مغولستان با خود آورده بودند در آنجا نشمین دادند لیکن اینان جز از ترک می­بودند و زبانشان جز از ترکی می­بود. ترک و مغول زبان یکدیگر نفهمیدندی. ما نمی­توانیم گفت که در زمان مغول بر شماره ترکان در آذربایجان افزود و رهنمونی برای چنین سخنی در دست نمی­داریم.»[44][44]

پروفسور فاروق سومر, مورّخ بزرگ و اوغوز شناس معروف و معاصر ترکیه نیز نه تنها در مورد عدم افزایش جمعیت ترکان در زمان حاکمیت مغولان در آذربایجان سخن می­راند بلکه او معتقد است مغولان, ترکان بسیاری را هم از آذربایجان بیرون رانده به آناتولی مهاجرت دادند!

«. . . مغولها که کمی بعد به آذربایجان آمده بودند ترکمن­ها[45][45] را از مغان و اران بیرون راندند. ترکمنها به آناتولی رفتند. اینکه در فاصلة زمانی بین هجوم مغول به آذربایجان تا دورة حکومت جلایریان هیچگونه مدرکی در خصوص سکونت ترکمنها در آذربایجان. . . وجود ندارد. نشاندهندة این امر است که شمار زیادی از ترکمنها به ترکیه مهاجرت کرده­ اند».[46][46]

از این گذشته­, مغولان هم مثل دیگر سلاطین, فارسی دری را زبان درباری خود انتخاب کرده بودند و این زبان را تقویت و به دیگر معنی, تحمیل می­کردند. سعدی و حافظ شیرازی دو شاعر مشهور قرن هفتم و هشتم هجری در زمان مغولان به اوج شهرت رسیده­ اند و تعریف و تمجیدهایی از حاکمان مغول زمان خود کرده ­اند.

حاکمان مغول, تاریخ مغول را هم به زبان فارسی دری می­نویساندند. رشید الدین فضل­ اله مورخ مشهور دورة مغول (۷۱۶- ۶۴۵ هـ ق) کتاب «جامع­ التواریخ» را که تاریخ جامع حکومت مغولان است به فارسی نوشته است.

در این کتاب رشیدالدین فضل­اله از چگونگی روی کار آمدن چنگیزخان و فتح­های مدبرانه و مقتدرانه وی و دیگر سلاطین مغول و نصایح و پندهای خان بزرگ مغول (چنگیزخان) که او را با اسکندر سردار بزرگ مقدونی مقایسه می­کند نوشته ­های بسیار دارد.[47][47]

علاوه بر اسنادی که بر بومی بودن ترکان در آذربایجان آورده شد,

آثار بدست آمده از تصاویری که به دست ساکنین اوّلیه آذربایجان در منطقة «قوبستان» باکو در جمهوری آذربایجان و «قره داغ» (اهر) در آذربایجان شرقی بر روی صخره­ ها و سنگها نقر شده و شباهتهای بسیاری هم بهم دارند[48][48] نشان می­دهد که هزاران سال قبل از مهاجرت آریائیان به ایران, آذربایجان سکونتگاه و محل زندگی مناسبی برای بومیان آن بوده است.

با مهاجرت آریائیان به ایران در اوایل هزارة اوّل قبل از میلاد و تشکیل حکومت هخامنشیان در ۵۵۰ قبل از میلاد, به تدریج از قدرت سیاسی ساکنین بومی آذربایجان کاسته شد ولی زبان بومیان در اوائل حکومت هخامنشیان همچنان زبان رسمی و زبان دیوان و دولت هخامنشی بود و هخامنشیان دفاتر دولتی خود را به این زبان (ایلامی) می­نوشتند.

زیرا آریائیانی که با چهارپایان خود از استپهای جنوب سیبری به ایران سرازیر شده بودند صاحب هیچگونه تمدنی نبودند و در منطقه­ ای که زندگی می­کردند هیچگونه نشانه­ ای از تمدّن باقی نگذاشته بودند.

آنان خطی برای نوشتن نداشتند ولی با مهاجرت به ایران و ساکن شدن در مناطق مختلف ایران, از جمله منطقة فارس, نوشتن را از بومیان متمدن ایران که هزاران سال قبل از مهاجرت آریائیها صاحب خط و نوشته بودند یاد گرفتند.

فردوسی نیز در شاهنامه خود به یادگیری خواندن و نوشتن پادشاهان پارس از بومیان ایران, که آنان را «دیوان» (دیوها!) نامیده است اشاره کرده است:

نبشتن به خســـرو بیاموختـــند                 دلـــش را به دانـــش برافروختند

نبشتن یکی نه که نزدیک سی              چه رومی, چه تازی و چه پارسی.[49][49]

با آمدن دسته­ های بیشتری از اقوام ترک در سالهای ۷۰۰ قبل از میلاد و مهاجرت دیگر ترکان در سالهای بعد از میلاد به آذربایجان و پیوستن به بومیان همزبان خود و قدرت گرفتن حکومتهای ترک در همسایگی ساسانیان که پیوسته با ساسانیان در جنگ بودند, بار دیگر بر قدرت سیاسی و کسرت ترکان در آذربایجان افزوده شد و ترکان اکثریت ساکنین آذربایجان را تشکیل دادند که در موقعیت­های مناسب, با حکومتهای مخالف ساسانی و یا با یکی از پادشاهان ساسانی بر علیه دیگری همکاری کرده و با آنان می­­جنگیدند. [50]

 دسته ­های دیگر از ترکان نیز بعد از اسلام و در زمان غزنویان و سلجوقیان به آذربایجان و دیگر نقاط ایران آمده به ترکان ما قبل خود پیوستند.

از ترکیب زبانهای پیش ­ترکی (پروتو تورک) سومری, ایلامی, کوتی, لولوبی, اورارتویی, ماننایی . . . و زبانهای ترکی دیگر چون سکا, هون, خزر, پچنک, قبچاق, اویغور, و سپس زبان اوغوز که با آمدن سلجوقیان در آذربایجان متداول شد زبان ترکی غربی, زبان عمومی شد که وجه غالب در آن با ترکی اوغوز بود, با توجه به اینکه زبانهای پیشین نیز هویت خود را در آن حفظ کرده بودند؛ همانطوریکه اکنون نیز با گذشت چندهزار سال هنوز هم این هویت از بین نرفته است.[51][51]

در زمان سلجوقیان زبانی که در آذربایجان صحبت می­شد تقریباً همان زبانی بود که در آناتولی و یا ترکیه امروزی متداول بود. آثار مکتوب بجای مانده از آن زمانها نشان از یکی بودن ترکی آناتولی و ترکی آذربایجان از این دوران دارد.

در اثر حماسی و جهانی کتاب «دده قورقود» مربوط به حدود هزار سال پیش و احتمالاً جلوتر, نیز که از داستانهای آن مشخص می­شود حوادث آن بیشتر در خاک آذربایجان و شرق ترکیه امروزی رخ داده است و این اثر, اثر آذربایجانی به شمار می­رود, ولی تشخیص اینکه زبان آن ترکی آذربایجانی یا ترکی آناتولی است به راحتی میسر نیست چرا که خصوصیات هر دو زبان را در خود دارد.

به نظر می­آید موضوع اصلی داستانهای این اثر کم ­نظیر به مراتب قدیمتر و مربوط به دورانهایی باشد که هنوز ترکان مسلمان نشده­ اند ولی بعد از مسلمان شدن آنها و با حال و هوای اسلامی به رشته تحریر درآمده است.

و . . . بارتولد مورخ مشهور دربارة اثر دده­ قورقود نظری این چنین دارد:

«اوقوزها[اوغوزها] در کرانه ­های سیر دریا روایات افسانه­ ای بابا قورقود پیر سالار و خوانندة محبوب ترکها و تدوین کننده خِرَد قوم خود را فرا گرفتند و با خود به باختر بردند. حتی در حال حاضر هم مقبرة قورقود را نزدیک سیردریا به شما نشان می­دهند. آثار ادبی منسوب به قورقود حتی تا به امروز هم نزد ترکمن­ها باقیمانده است. در قرون وسطی در آناتولی هم این افسانه ­ها را می­شناخته ­اند و دوران عثمانیها هم تا قرن هفدهم بار دیگر بیش از پیش در میان ترکهای آذربایجان رواج یافت. در قرن دهم میلادی نام قورقود را نزد پچنک­ها می­یابیم. از آنچه گفته شد, می­توان چنین استنباط کرد که افسانه ­های بابا قورقود میراث تاریخی پیش از اسلام است که اوقوزها آنرا فرا گرفته ­اند و با خود به باختر آورده ­اند.»[52][52] 

ترکی آذربایجانی ۶۰۰-۷۰۰ سال پیش نیز با ترکی آناتولی آن زمان فاصله چندانی نداشته است, این فاصله از زمان حکومت صفویان به بعد بیشتر نمایان می­شود که ناشی از سیاست جداگانه و افتادن فاصله بین دو دولت مقتدر ترک آناتولی و ترک ایران بوده است.

حتی در آثاری که از قرن هفتم و هشتم هجری و از زبان شیخ صفی ­الدین اردبیلی جدّ خاندان صفوی به عنوان نصایح, مناقب و اشعار نقل شده و در مجموعه ­ای به نام «قارا مجموعه» (مجموعه بزرگ) گردآوری شده است نزدیکی زبان ترکی آذربایجانی به ترکی استانبولی را می­توان مشاهده کرد:

«شیخ صفی حضرتلری­ نین بویوردوغو  شو نیشانلارکی دئدیم, هر کیمده بولونورسا, اهل حالدیر. مربی­لیک قاپی­سینی بو یئددی دورلو [شرطلر] و نیشانلاری داشیان کیشی ­لردن هر کیم بو طریقه گؤره حرکت ائدرسه, و بو ترتیب اوزه ­ره یئریرسه, مربی­لیک اونون حقی­دیر.»[53][53]

ترجمه: (هرکس از این نشانها که گفتم, و از فرموده ­های حضرت شیخ صفی است داشته باشد اهل حال است و مربی­گری حق کسی است که این هفت شرط را با خود داشته و به طرف این طریقت حرکت کرده باشد.)

از اینکه گفته می­شود زبان بومی مردم آذربایجان «آذری» از نوع زبان پهلوی بوده و زبان ترکی بعداً آنرا از بین برده است گزافه ­ای بیش نمی­تواند باشد, اگر چنین بود می­بایست حداقل به اندازه آثار مکتوب زبان ترکی که از قرون پنجم به بعد در این منطقه باقی مانده است از زبان باصطلاح آذری نیز  اثر نوشته شده باقی می­ماند که تا به حال هیچگونه اثر مکتوب که نام «آذری» داشته و شاخه ­ای از زبان پهلوی باشد در این خطه دیده نشده است. گرچه کسروی و کسرویست­ها تلاش دارند علت نبودن اثر مکتوب به زبان باصطلاح آذری را در آذربایجان, رسمیت داشتن زبان عربی و فارسی دری به عنوان زبان نوشتاری در ایران و آذربایجان در سده ­های گذشته قلمداد کنند, اما این دلیل شامل زبانهای دیگر هم بوده است, اگر رسمی بودن زبان عربی بعنوان زبان علم و دین, و معمول بودن فارسی دری به عنوان زبان شعر و داستان دلیل بر نبود آثار مکتوب به زبان باصطلاح آذری در آذربایجان می­بود, باید به ترکی هم هیچگونه اثری در این دیار نوشته نمی­شد, چه, زبان ترکی هم زبان رسمی علمی, دینی و یا زبان رسمی دربار برای گفتن شعر و داستان نبوده است. ولی شعرا و نویسندگان ترک هر چند به عربی و به دری می­نوشتند, به زبان خود نیز آثاری باقی گذاشتند که بعضی از آنها منحصر به فرد در دنیاست. چنانچه «دیوان لغات­ الترک» محمودکاشغری اولین دایره ­المعارف جهان[54][54] و کتاب «دده قورقود» از کتابهای کم نظیر در دنیاست.

در همین دوران غیر از فارسی دری و عربی که در ایران معمول بوده به زبانهای دیگری چون طبری, پهلوی, لری, ترکی ترکمنی و دیگر زبانهای معمول در ایران نیز آثاری نوشته شده است.

حتی اگر فرضیه موجود بودن زبان باصطلاح آذری هم درست باشد و زبانی غیر از ترکی چه با نام آذری و یا نامهای دیگر در آذربایجان موجود بوده باشد باز دلیلی بر آذری و یا غیر ترک بودن اهالی کنونی آذربایجان نمی­شود؛ چرا که حتی اگر بر گفته ­های کسروی هم استناد کنیم و ترکان را مردمانی بدانیم که از قرن چهارم و پنجم هجری به این سو به آذربایجان آمده باشند به علت اینکه آنها اکثریت غالب جمعیت آذربایجان را تشکیل داده و ساکنین غیرترک آذربایجان را (در صورت بودن چنین جمعیتی) به حال اقلیت رسانده در داخل خود مستحیل کرده ­اند, لذا باز اساس و ریشة مردمی را که اکنون در آذربایجان زندگی می­کنند جز از ترکان نمی­توان شناخت!

جالب است که بدانیم طغرل بیگ اولین پادشاه سلجوقی حاکم بر ایران, وقتی ایران را فتح کرد, در سال ۴۳۳ هـ . ق شهر ری را آباد و به پایتختی خود برگزید. وی بعد از ۲۲ سال حکومت و پایتخت قرار دادن شهر ری در هشتم ماه رمضان سال ۴۵۵ هـ . ق در هفتاد سالگی در همین شهر وفات یافت که آرامگاه وی اکنون در شهر ری در مکانی نزدیک به ابن بابویه که به برج طغرل معروف است قرار دارد.[55][55]

بنا به ادعای ناسیونالیستهای افراطی فارس, اگر زبان مردم آذربایجان بعد از تسلط سلجوقیان بر آذربایجان, به ترکی تبدیل شده است, باید شهر ری اوّلین شهری باشد که زبان مردمش به ترکی تبدیل شده باشد؛ چرا که سلجوقیان اولین بار شهر ری را تصرف و آنرا به پایتختی انتخاب کردند و زمانی که شهر ری و مناطق امروزی تهران در دست سلجوقیان بود هنوز آذربایجان به تصرف سلجوقیان در نیامده بود!

حتی زمانی که طغرل بیگ ری را پایتخت خود قرار داد ترکانی که ساکن اراک و همدان  و زنجان بودند از اطاعت وی سرباز زدند !

«زمانیکه طغرل بیگ به ری وارد شد اوغوزهای اراک در اینجا حضور داشتند, در رأس آنها به غیر از قزل, گوگ تاش, بوقا, منصور و آناسی اوغلو وجود داشتند. . . طغرل بیگ با اعزام سفیر از بیگهای فوق ­الذکر خواست که به حضورش بیایند. آنها بعد از بردن سفیر تا حدود رودخانه زنجان توسط سفیر این پیغام را به طغرل بیگ فرستادند:

«می­دانیم که مقصودت از دعوت ما در واقع توقیف ماست. بخاطر ترس از تو, ما از تو دور شده و در اینجا فرود آمده ­ایم. چنانچه به ما حمله­ ور شوی ما بالاجبار یا به خراسان و یا به روم شرقی خواهیم رفت و هیچگاه با تو سازش نخواهیم کرد.».[56][56]

مقصود از آوردن سند بالا این است که قبل از آمدن سلجوقیان به ایران و آذربایجان, ترکان در مناطق ترک­ نشین امروز حتی در مناطقی مثل اراک, ساوه, قم, تفرش و مناطق مرکزی ایران چون اصفهان و فریدن سکونت داشتند و این سلجوقیان نبودند که ترکان را در این مناطق سکونت داده و زبانشان را هم تغییر دادند !

با اینکه اولین گروه از سلجوقیان در شهر نیشابور سپس شهر ری ساکن شده و طغرل بیگ اولین پادشاه سلجوقی  برای اولین بار چهار سال شهر نیشابور و ۲۲ سال شهر ری را تا زمان مرگ خود پایتخت خود قرار داد, بعد از طغرل بیگ هم سلجوقیان اصفهان را در زمان ملکشاه سلجوقی به پایتختی خود برگزیدند, ولی هیچکدام ازاهالی نیشابور ، شهر  ری و اصفهان ترک نشدند ! در حالیکه در اوایل حکومت طغرل بیگ و زمانیکه وی شهر  ری را به پایتختی بر گزید با مدارکی که آورده شد حتی ساکنین شهرهای اراک, همدان و زنجان هم ترک بودند! و این می­رساند که تئوریهای ناسیونالیستهای افراطی فارس مبنی بر اینکه سلجوقیان مردم آذربایجان را ترک زبان کردند تئوری بی ­پایه و اساس است, چرا که طغرل بیگ اولین پادشاه سلجوقی بعد از چهارده سال حاکمیت در ری, آذربایجان را در سال ۴۴۷ هـ . ق به تصرف خود در آورد و هیچ کدام از سلاطین سلجوقی هم شهرهای مشهور آذربایجان چون اردبیل, تبریز, ارومیه, زنجان و مراغه را هم تا پایان امپراتوری 160 ساله خود بر ایران وآسیای صغیر به پایتختی  بر نگزیدند!

در زمان حاکمیت طغرل بیگ بر ایران؛ هنگامیکه مقر حکومت وی در شهر ری قرار داشت نه تنها ترکان در مناطق مختلف آذربایجان تا اراک و همدان اکثریت داشتند, بلکه آنان در شهرهای موصل, دیاربکر و حتی بغداد هم حضوری قوی داشتند!

«. . . . به لحاظ شرایط به وجود آمده, جلال الدوله حاکم بویه ­ای بغداد و نصرالدوله حاکم دیاربکر از دست اوغوزها به طغرل بیگ شکایت بردند. طغرل بیگ در جوابیه ­ای که به جلال ­الدوله نوشت وعده داد که اوغوزها را حتما به اطاعت وادار خواهد کرد. در نامه ­ای نیز که به نصرالدوله فرستاد از خارج کردن اوغوزها از دیاربکر سخن راند. . . »[57][57]

«در سال ۴۴۷ بنا به اصرار و دعوت خلیفه, طغرل بیگ روانه بغداد شد. . . طغرل بیگ این بار با خلیفه دیدار کرد. خلیفه بر تن فرمانروای سلجوقی ۷ خلعت پوشانید که این بیانگر حکمرانی بر هفت اقلیم بود. مضافا بر این, خلیفه به طغرل بیگ لقب فرمانروای شرق و غرب را داده (ملک ­المشرق و المغرب) و برای افاده این معنی دو شمشیر بر کمر وی آویخت. این, به معنای تفویض حاکمیت مادی جهان اسلام به فرمانروای ترک بود که تا آن زمان در مورد هیچ شخصی به عمل نیامده بود.»[58][58]

ترکان نه تنها قرنها قبل از حاکمیت سلجوقیان در بسیاری از نقاط ایران و آذربایجان ساکن بوده اکثریت داشتند بلکه آنها در آسیای صغیر و یا ترکیه امروزی نیز حضور قوی داشتند؛ چنانکه در جنگ بین آلپ ارسلان سلجوقی با امپراتور بیزانس, رومانوس,[59][59] در جنگ ملازگرد حدود ده هزار نفر از لشکریان رومانوس را ترکان پچنک و اوغوز تشکیل میدادند.

«آلپ ارسلان با اجرای اصول جنگی ترک, امپراطور بیزانس را به شکستی سخت گرفتار کرد. در اثنای نبرد همه یا بخشی از پچنک­ها و اوغوزهای (اوز- غوز) حاضر در سپاه بیزانس به صف هم نژادان خود وارد شدند. در این عمل عامل نژادی تأثیر عمده­ای داشته است.».[60][60]

به اعتراف و اذعان طرفداران کسروی, پان ­آریائیست­ها, شیفتگان تفکرات پان­ فارسیستی در ایران, و مورخین ایرانی و غیرایرانی, سلاطین ترک در جهت رواج زبان ترکی در آذربایجان کوچکترین اقدامی نکرده بلکه در جهت رواج فارسی دری در این دیار و دیگر مناطق ایران و سایر بلاد تحت حاکمیت امپراتوری خود بسیار کوشیده ­اند. در کتاب «زبان فارسی در آذربایجان » از انتشارات «بنیاد افشار» از زبان دکتر جمال الدین فقیه آمده است: «. . . نمی­توان گفت آل سلجوق زبان ترکی را راساً در آذربایجان رواج داده است و گناه این امر را هم یکجا نباید به گردن این قوم نهاد, زیرا می­دانیم زبان رسمی دربار سلجوق پارسی بوده و . . . حتی بعضی را عقیده بر این است اینان نه تنها عامل رواج ترکی نبوده ­اند, بلکه کمترین اثری از زبان ترکی را در ایران نگذاشته ­اند...»[61][61] 

با همة اسناد و مدارکی که خود افراطیون فارس در کتاب «زبان فارسی در آذربایجان» در جهت عدم حمایت پادشاهان ترک از زبان ترکی, و حمایت آنان از زبان دری (فارسی) می­آورند باز به تناقض ­گویی پرداخته و در قسمت دیگر همین کتاب و به نقل از محمد امین ادیب طوسی می­نویسند:

«در پاسخ این سؤال دو موضوع باید مورد توجه قرار گیرد: یکی وسیله و سبب ترک زبان شدن, دیگری زمان پیدایش این وسیله. اما موضوع اوّل, پس از توجه به جواب پرسش نخستین گمان نمی­کنم محتاج به تأمل باشد, چه وقتی محقق شد که زبان مردم این منطقه در قدیم ­الایام فارسی بوده [ ! !] و فعلاً می ­بینیم به ترکی سخن میگویند, طبعاً متوجه می­شویم که اقوام ترک زبان از جاهای دیگر به آذربایجان آمده و زبان خود را بر اهالی تحمیل کرده­ اند. . . .»!![62][62]

محمود افشار نیز با تعصب افراطی و بصورت غیر مدنی و بی ­ادبانه با توهین به زبان نصف مردم کشور چنین می­نویسد:

«ترکی در ایران از ترکتازی به وجود آمده است این زبان در چند قرن پیش به طور مهاجم وارد کشور شده و قسمتی از خاک وطن عزیز ما را گرفته است و هیچگاه لهجة بومی نیست و زبان ملی نتواند بود. مهمان ناخوانده و مزاحم است...»[63][63]

تناقض گویی در مورد زبان ترکی در بین ناسیونالیستهای افراطی فارس و غیر منطقی بودنشان آنچنان شدید است که هر خواننده ­ای با اندک تفکری به ضعف استدلال آنان پی می­برد !

از طرفی می­گویند, اصلاً سلاطین ترک نه تنها زبان ترکی را بر اهالی تحمیل نکرده و آنرا رواج نداده ­اند بلکه برعکس زبان فارسی را زبان رسمی انتخاب کرده در مناطق تحت حاکمیت خود رواج داده ­اند؛ که به تعبیر دیگر باید گفت, زبان فارسی را بر مناطق تحت حاکمیت خود تحمیل کرده ­اند. از طرف دیگر می­گویند زبان ترکی بر مردم آذربایجان تحمیل شده است! اگر زبان ترکی به غیر از سلاطین ترک, بوسیله کسان دیگری بر مردم آذربایجان تحمیل شده, آنها چه کسانی بوده ­اند؟ ! مردم عادی که زبان خود را بر کسی تحمیل نمی­کند, اصولاً دولتها و صاحبان قدرت سیاسی و نظامی هستند که از چنین قدرتی برخوردارند و می­توانند چنین سیاستی را دنبال کنند, همانطوریکه زبان دری مردم افغانستان و تاجیکستان بوسیلة امپراتوران ترک در ایران و حتی هندوستان رواج داده شد.

از طرف دولتها و سلاطین ترک شاهد سیاست تحمیل زبان ترکی بر مردم آذربایجان نبودیم و خود ناسیونالیستهای افراطی هم بر آن اذعان دارند و در تاریخ هم بکرات به این مسئله اشاره شده است. به هیچ شاعر ترکی گوی هم مثل شعرای فارسی گوی اعطای دینار زر و یا درهم نقره[64][64] از طرف دربار نشده است! پس این زبان چگونه در آذربایجان زبان عموم مردم شده و آثار ذی­قیمت نوشته شده از سده ­های گذشته از این زبان باقی مانده است؟ !

آنچه معلوم و مشخص است و عقل و منطق هم بر آن حکم می­کند و در صفحات قبلی هم آمد, زبان ترکی, زبان بومی و حتی چند هزار ساله مردم آذربایجان و دیگر مناطق ترک ایران بوده است و ترکان بعدی هم مثل سلجوقیان و غیره که به این مناطق آمده­ اند به همزبانان بومی خود پیوسته و زبان موزون و قانونمند ترکی را رونق بخشیده و آثار مکتوب و ارزشمندی از خود بیادگار گذارده ­اند.

آنچه از ادبیات غنی ترکان از هزارسال به این طرف و از دیوان لغات­ الترک, دده ­قورقود, قوتاد قو بیلیک, عتبـه ­الحقایق و دهها اثر ارزشمند دیگر از بزرگان و دانشمندان باقی مانده تنها به ابتکار و علاقة آفرینندگان این آثار به زبان خود, و بدون چشمداشت از دربار بوده است, و اگر زبانی هم غیر از ترکی در آذربایجان و دیگر نقاط ترک زبان ایران بوده و در داخل زبان ترکی مستحیل شده, بدون دخالت حاکم و سلطان ترکی و به علت کسرت جمعیت ترکان و جاذبه و قانونمندی زبان ترکی, و به دلخواه و خواست داوطلبانه و بدون اجبار اقلیت اندک غیر ترک ساکن در آن دیار صورت گرفته که روند طبیعی است.

از کسانیکه ادعا دارند زبان ترکی زبانی است که به زور و اجبار بر مردم غیرترک آذربایجان تحمیل شده و زبان آنها را تغییر داده است. باید پرسید مردمانی که در نزدیکیهای شهرها و حتی در میان مناطق فارس زبانی چون بوشهر, شیراز و در نقاط کوهستانی و صعب العبور کرمان و اصفهان زندگی می­کنند و به ترکی سخن می­گویند اینها چگونه ترک شده ­اند؟ !

باز باید گفت حاکمان ترک آمده و زبان خود را بر اهالی فارس زبان بومی (آنهم فقط به عده­ ای خاص ! !) در دشتها و کوه ها تحمیل کرده و رفته­ اند؟ !

سیاست حذف ترکان و زبان ترکی از پهنه سیاسی, اجتماعی, جغرافیایی و ادبیاتی  ایران از زمان به روی کار آمدن رضاخان که اولین حاکم غیرترک بعد از حاکمیت هزار ساله ترکان در ایران بود آغاز گردید.[65][65]

محمودافشاراز بنیان­گذاران مکتب پان ­فارسیسم[66][66] در ایران, گرچه تحصیلکرده کشور سوئیس بود امّا زندگی مسالمت ­آمیز مردم کشور کوچکی با سه زبان رسمی و یک زبان منطقه ­ای, تأثیری در تفکرات نژادگرایانه وی نداشته و وی در توسعه افکار افراطی خود که از زمان رضاخان آغاز و به اوج خود رسید تاپایان عمر خود (سال ۱۳۶۲ هجری شمسی) همچنان می­کوشید:

«. . . من نمی­گویم استعمال زبان ترکی را [در حد گفتگو میان مردم آذربایجان] قدغن کنند که زحمتی برای مردم کنونی ایجاد شود, ولی می­خواهم آموزش فارسی را اجباری و مجانی و عمومی نمایند و وسائل این کار را فراهم آورند تا در ظرف سه سال یا زودتر همة مردم بدون استثنا هر دو زبان را بدانند. پس از آن کم ­کم و خودبخود کلمات فارسی به قدری در لهجة ترکی داخل خواهد شد که اقلاً صدی شصت آن فارسی خواهد بود و این نسبت روز بروز زیادتر می­شود تا به صدی هفتاد برسد و دو زبان یکی خواهد شد. . . اگر این سیاست فرهنگی را دولت بپذیرد و ملّت هم کمک نماید, چه در آذربایجان و چه سایر شهرستانها, برای من تردیدی نیست که بی­ هیچ زحمت و دردسری برای هیچکس و مخالفتی از هیچ کجا به مقصود خواهیم رسید, بی ­آنکه آذربایجانیها احساس کرده باشند بعد از پنجاه سال به زبان فارسی ناحیه خودشان که باید آن را لهجة آذری تازه خواند صحبت خواهند کرد.»[67][67] ! !

اگر امروز محمودافشار زنده می­بود شاید در تفکرات پان­ فارسیستی خود تجدید نظر می­کرد, چرا که امروزه دنیا دنیای دیگری شده است و جوانان آذربایجانی هویت گمشدة خود را با زبان و فرهنگ غنی ترکی با تاریخ هفت هزار ساله پیدا کرده ­اند.

امروزه, دیگر کسی ایرانی بودن را مساوی با فارس بودن و یا داشتن یکی از لهجه­ های پهلوی نمی­داند و این تفکر قرون وسطایی هم نقاب در خاک کشیده است !

با توجه به بافت جمعیتی و کثیرالمله بودن کشور, هر کس در ایران زندگی می­کند ایرانی است و زبان و فرهنگش هم زبان و فرهنگ ایران زمین است, چه از هفت هزار سال پیش و از زمان سومریان در این کشور ساکن شده باشد و یا از دو هزار و پانصد سال پیش و از زمان هخامنشیان؛ و یا از هزار سال پیش و از دورة غزنویان و سلجوقیان و یا حتی از صد سال پیش زندگی را در این کشور آغاز کرده باشد! در این کشور نمی­توان عده ­ای را صاحبخانه و عده­ ای را مستأجر به حساب آورد !

تاریخ همواره شاهد مهاجرتهای بی­شمار بوده و هیچ ملّتی نمی­تواند ادعا کند پدران آنها ساکنین اصلی و بومی سرزمینی هستند که در آن زندگی می­کنند. حتی سومریان و ایلامیان هم که بومیان التصاقی زبان ایران بشمار می­آیند به عقیده دانشمندانی چون ویل دورانت, فریتز هومئل, پروفسور زهتابی و دیگران, خود از ۵۰۰۰-۱۰۰۰۰ سال پیش از میلاد از آسیای میانه به این مناطق آمده­ اند.

مردم هر منطقه ­ای از هر کجا که آمده باشند در کشوری که ساکن هستند پس از یکی- دو نسل متعلق به آن کشور و منطقه می­شوند و زبان و فرهنگشان هم متعلق به آن کشور و منطقه به حساب می­آید !

در مورد زبان غیر ترکی چند روستای آذربایجان هم باید گفت, زبانهایی از تالشی, گیلکی و تاتی در گوشه و کنارهای آذربایجان و در بعضی از روستاهای آذربایجان هم مرز با استانهای غیر آذربایجانی و یا در بعضی از دهاتهای دور افتاده آذربایجان صحبت می­شود که به نظر می­رسد ساکنین آنها همانهایی هستند که در زمان انوشیروان و یا حاکمیت سلاطین بعد, از نقاط داخلی ایران به خاطر اهداف خاص سیاسی و نظامی به آذربایجان کوچانده شده و در آنجاها ماندگار شده ­اند که هنوز هم عده ­ای از مردم این روستاها به زبان قدیمی خود صحبت می­کنند. گر چه ممکن است تعدادی از مردم این روستاها پس از مهاجرت به شهرها و آشنایی با تمدن شهری و ازدواج با ترکان و یا بکارگیری زبان ترکی بعنوان زبان رابط و دیگر عوامل طبیعی و متعارف در میان مردم آذربایجان مستحیل شده باشند که افتادن این اتفاق بسیار طبیعی است و در تمام نقاط دنیا هم می­افتد, لیکن در مناطق دیگر ایران نیز و در جاهائی که ترکها در اقلیت هستند ممکن است جریان به مستحیل شدن ترکان در میان فارسیان و یا میان دیگر زبانهای معمول کشور منجر شود, چرا که چیرگی طبیعی زبان و فرهنگ قومی بر قوم دیگر و یا مستحیل شدن قوم اقلیت در میان قوم اکثریت در طول چندین قرن همواره بوده و این چیرگی و استحاله شدن اگر بدون دخالت دولت و بدون توسل به زور و فشار و دیگر ناعدالتی­ها باشد روند طبیعی خود را سیر کرده است و اصولاً زبانها و فرهنگهایی در این میدان مبارزه گوی سبقت را می­ربایند که دارای ویژگی خاص پایداری باشند.

به نظر می­رسد این ویژگی بنا به اعتراف اکثر زبانشناسان و حتی خود کسروی و با توجه به التصاقی بودن, آهنگین بودن, قانونمند بودن و داشتن افعال و زمانهای متنوع برای جمله ­سازی و دیگر مؤلفه ­های پایداری, در زبان ترکی موجود می­باشد[68][68] و اکثریت بودن ترکان در مناطقی که ترک و غیرترک در کنار هم زندگی می­کرده ­اند هم بر این روند کمک کرده است.

التصاقی بودن و دیگر مؤلفه­ های قدرتمند زبان ترکی آنچنان به این زبان استحکام و پایداری داده است که حتی ترکانی که از سده­ ها و شاید از هزاره ­ها پیش به صورت اقلیت در میان مردم مناطق غیر ترک ایران چون شیراز, کرمان و اصفهان زندگی می­کنند هویت و موجودیت زبان خود را از دست نداده و تغییرات مهمی در زبان و حتی لهجه­اشان در مقایسه با سایر مناطق ترک ایران و دیگر جمهوری­های همسایه چون جمهوری آذربایجان و ترکیه که فاصله چند هزار کیلومتری با این مناطق دارند پدیدار نگشته است.[69][69]

از کسروی و کسرویست­هائی که ادعا دارند زبان مردم آذربایجان در گذشته «آذری» از نوع پهلوی بوده و بعداً تبدیل به ترکی شده و دلیل خود را هم وجود چند روستای تات و تالش و یا به قول خودشان «آذری» در آذربایجان می­دانند باید پرسید اگر وجود چند روستای تات زبان در آذربایجان دلیل بر این است که زبان مردم آذربایجان در گذشته غیرترکی بوده است, چرا وجود چندین هزار روستای بزرگ و کوچک ترک زبان در دشت و کوه و حتی در مناطق دور افتاده و صعب­العبور آذربایجان و از میان کوههای سهند و ساوالان گرفته تا دشتهای پهناور مغان, زنجان, همدان, ساوه, اراک و اطراف اصفهان و شیراز و بوشهر دلیل بر ترکی بودن زبان مردم این مناطق به حساب نمی­آید ؟ !

به جرأت باید گفت کمتر استانی از مناطق ایران را می­توان پیدا کرد که در آن چند روستای ترک زبان نباشد! از پیچاقچی­های سیرجان و افشارهای بردسیر کرمان و یزد تا قشقائیهای فارس و ساکنین شهرها و روستاهای ترک کوه گیلویه و بویراحمد چون شهر سامان در نزدیکی شهرکرد, داران در غرب نجف ­آباد و روستاهایی چون آغچه, قشقرلا, گوربولاق, چوق یورد, خمسلو, اوزون بولاق از توابع فریدن اصفهان, تا روستاهای شاه بولاغی و روستاهای اطراف رودخانة «دَلی چای» فیروزکوه و دماوند, قشلاق و سود اوغلان گرمسار (قشلاق), روستای قره چشمه و ارتفاعات قره آغاج پارچین در شرق تهران, روستاهای خانلیق, گلین, خان کیشی, شیرین ­بولاق, ایلیق بولاق, حاجی بولاغی و . . . بین تهران- قم, روستاهای قرمز تپه, کند سفلی و علیا, کندلو, قیزیل قلعه, آقچری و ارتفاعات «قراول» در شمال و شمال شرقی تهران و در اطراف جادة هراز و دیگر استانها همه و همه ترک زبانند.[70][70]

دربارة ایرانیان ترک زبان دکتر م. پناهیان تحقیقاتی انجام داده و بر اساس ده جلد«فرهنگ جغرافیایی ایران» از انتشارات ستاد ارتش, تهران- سال ۱۳۲۸-۳۱, مجموعه ­ای در چهار جلد به نام «فرهنگ جغرافیائی ملّی ترکان ایران زمین» همراه یک جلد حاوی نقشه فراهم آورده و در سال ۱۳۵۱ هجری شمسی در خارج از کشور به چاپ رسانده است, ما در اینجا خلاصه­ ای از آنچه در مجموعه مذکور در این باب آمده است نقل می­کنیم:[71][71]

«استانهای مرکزی ۱و۲و۳و۴و۵ و۷ و۹ و فرمانداریهای زنجان و همدان و غیره در زمرة واحدهای اداری- قلمروی است که ساکنین آنها قسماً و یا همه از ترکان ایرانند (۹۸). در استان کردستان در شهرستان قروه ۸۰ آبادی ترک­نشین از مناطق هم­ مرز ترک­ نشین جدا شده و در اختیار کردستان قرار داده شده . . . در استانهای مرکزی ۱و۲و۳و۴و۵ ترکان به طور پیوسته, و در دیگر مناطق به شکل جزیره وار ساکن­ اند. در استانهای مرکزی و اوّل و دوم, ۲۵۲۶ آبادی ترک­ نشین با 1,269,106 نفر وجود دارد. وجود این آبادیها در یک سرزمین پیوسته بین شهرستان تهران تا سرحدات ایران با شوروی [سابق] و ترکیه و قسمت شمال غرب ایران منطقة زیست پیوسته ترکان را مجسم و معرفی می­نماید.»

تهران شهر روی مرز ملّی است و یک سوم جمعیت آن ترک است.[72][72] مرز غربی, غیر از ترکیه مرزهای اکراد ایران و از جنوب و شرق فارس و گیلک, مازندران و طالش است (خلقهای گروه زبانهای ایرانی[تحلیلی زبان]) به عبارت دیگر ساکنین محورهای:

الف: تهران- قزوین- زنجان- میانه تبریز؛

ب: تبریز- مرند جلفا؛

ج: تبریز- مرند- خوی- ماکو- بازرگان؛

د: تبریز- سراب- اردبیل- آستارا؛

هـ : تهران- قزوین- تاکستان- همدان؛

و: تهران- علیشاه عوض- رباط کریم- ساوه دستجرد, خلجستان- اشتهارد؛

ز: تهران- ساوه- غرق­آباد- روان- قزوین- بوئین ­زهرا و آوج همه و همه ترک ­نشین­ اند. . .

آبادیهایی که جمعیت آنها بیش از ۵۰۰ نفرند در نقشه ثبت شده و بقیه بشکل نقطه ­اند. در استانهای مرکزی, ۱و۲و۳و۴و۵ یعنی مناطق پیوسته, ,498۸ آبادی اعم از شهر و شهرک و روستای ترک­ نشین ۴/۳۸۸/۳۲۳ نفر جمعیت دارد؛ به این رقم باید یک سوم جمعیت تهران را افزود. مجموع ترکان در ۵۹ شهرستان و ۱۰/۱۱۹ آبادی ۵/۱۸۴/۸۴۶ نفر در سال ۱۳۲۸-۳۰ می­باشد. در تمام شهرها و مؤسسات صنعتی و وسائل ارتباطات اراضی دیگر آنچه ترک زبان وجود دارد و همچنین کوچ­ نشینها (قشقائیها و غیره) جزو آمار نیامده ­اند.» با در نظر گرفتن مراتب فوق و مقایسه جمعیت فعلی (۳۸ میلیون) [احتمالاً زمان نوشته شدن کتاب] بیش از یک سوم مردم ایران, یعنی حدود ۱۴ میلیون نفر ترک زبان هستند. ذیلاً فهرست عمومی آبادیها و جمعیت آنها [ترکها ] ا عیناً از جلد چهارم کتابهای مذکور در فوق نقل می­شود:»[73][73]


 

استان

شهرستان

تعداد آبادی

تعداد جمعیت

مرکزی

تهران

قزوین

دماوند

قم

ساوه

محلات

۲۰۹

۴۴۱

۲۸

۱۷

۲۲۴

۱۲

۶۸۶۴۳

۲۸۹۴۷۸

۹۱۵۶

۷۱۵۵

۱۲۳۷۵۴

۵۰۴۶

استان یکم

اراک

بندر پهلوی[انزلی]

رشت

زنجان

طوالش [هشتپر]

فومن

لاهیجان

۳۳۴

۱۰

۲۹

۱۰۳۲

۶۸

۴

۴

۲۰۳۳۲۲

۹۰۹۶

۳۳۵۳۴

۴۳۳۲۹۱

۴۰۷۸۸

۶۲۳۱

۵۱۶۴

استان دوم

آمل

ساری

شاهرود

گرگان

گنبد قابوس

نوشهر[74][74]

۲

۷

۱۵

۱۰۷

۲۲۱

۱

۱۰۲۵

۲۷۱۵

۶۲۳۰

۴۳۶۱۵

۴۷۲۹۰

۱۸۰

استان سوم

تبریز

اردبیل

اهر

هروآباد (خلخال)

میانه

سراب

مرند

خیاو(مشگین شهر)

۶۶۸

۷۳۲

۸۶۸

۳۲۳

۲۸۹

۱۷۸

۱۴۱

۳۲۷

۶۶۲۸۰۹

۳۷۱۵۳۶

۲۶۲۶۲۴

۱۱۴۴۲۵

۱۲۴۰۵۷

۱۲۳۸۳۲

۱۲۲۰۲۶

۶۴۵۸۹

استان چهارم

رضائیه [ارومیه]

خوی

مراغه

مهاباد

ماکو

۳۶۱

۲۵۲

۸۸۱

۱۰

۲۹۱

۱۳۶۰۶۱

۱۴۹۲۳۲

۳۴۷۲۷۰

۷۱۶۹

۶۴۱۶۷

استان پنجم

بیجار

تویسرکان

سنندج

شاه​ ­آباد[اسلام ­آباد غرب]

کرمانشاه

ملایر

همدان

۱۳۵

۹

۸۳

۲

۸

۶۵

۴۵۲

۴۶۷۳۶

۹۷۲۹

۳۹۵۸۶

۲۹۵

۳۱۸۳

۳۹۲۶۶

۳۸۹۹۶۵

استان ششم

اهواز

خرم آباد

۵

۳

۱۲۶۰

۱۴۰۰

استان هفتم

آباده

بوشهر

شیراز

فسا

فیروزآباد [فارس]

کازرون

لار

۶۵

۵۷

۲۹

۴۷

۱۲

۵۳

۱۰

۳۳۶۱۲

۲۳۹۷۲

۲۴۴۶۱

۱۲۱۳۴۳

۳۹۹۷

۲۹۸۲۷

۱۱۱۹۲۱

 





استان هشتم

سیرجان[75][1]

۴

۵۸۰

استان نهم

بجنورد

درگز

سبزوار

قوچان

مشهد

نیشابور

۱۹۳

۹۹

۱۰۹

۳۳۰

۲۵

۴۶

۶۲۳۵۵

۷۷۶۷۳

۸۰۸۴۹

۱۱۰۹۲۵

۹۸۹۰

۱۳۹۷۰

استان دهم

اصفهان

شهرضا

شهرکرد

فریدن

۷

۱۹

۳۰

۸۲

۳۲۸۷

۴۸۳۹۵

۴۲۴۹۸

۷۲۰۹۰

مجمــوع آبــادیهــای تـرک ­نشیــن سراسر ایران ۱۰/۱۱۹ پارچه با ۵/۱۸۴/۸۴۶ نفر جعیت است. و بدین وسیله ارقام مذکور در مقدمه تصحیح می­گردد.[76][2]    





 



[1][1]- در کتابی که در زمان رضاخان به نام «جغرافیای انسانی» چاپ شده تیره­های پیچاقچی سیرجان «۱۰۰۰ خانوار» و آبادیهای افشار «بردسیر» نیز ۱۰۰۰ خانوارکه همگی ترک هستند قید شده است که بسیار بیشتر از آبادیهای قید شده در این لیست می­باشد. (جغرافیایی انسانی, ص ۳۳۹).

[2][2]-  سیری در تاریخ زبان و لهجه­های ترکی, ص ۳۱۰.

[3][3]-  «تاریخ تمدن» ویل دورانت, جلد ۱ , ص ۱۹۱.

[4][4]- روزنامه «همشهری», پنجشنبه ۱۳۷۸/۱۲/۱۹ / «ایران تورکلری­نین اسکی تاریخی» پروفسور محمدتقی زهتابی جلد ۱ , ص ۴۷.

[5][5]- اثر ن- ک . ساندرز, ترجمه دکتر اسماعیل فلزی.

[6][6]- «ایران تورکلری­نین اسکی تاریخی» جلد ۱, ص ۴۷.

[7][7]- ایران تورکلری­نین اسکی تاریخی, جلد ۱ ص ۴۴/ حقوق تاریخی, علی پاشا, ص ۹۲.

[8][8]- «آذربایجان در سیر تاریخ ایران» رحیم رئیس­نیا, جلد ۱ ص ۲۳۶/ «ایران تورکلری­نین اسکی تاریخی» جلد ۱ صص ۱۴۳- ۱۳۷.

[9][9]- آذربایجان در سیر تاریخ ایران, رحیم رئیس­نیا, ج ۲ , ص ۸۶۹.

[10][10]- «۱۳ کتیبة عیلامی قیطریه تهران, روزنامه ایران ۱۳۸۰/۲/۳ شماره ۱۷۸۶» , کتیبه صخره­ای اورارتویی عجب­شیر, روزنامة ایران , ۱۳۸۲/۲/۴ شماره ۲۴۴۴, آثار آجر سفالی منقش به انسان بالدار نمادی از حکومت مانناها از قالایچی بوکان, روزنامة اطلاعات ۱۳۸۱/۸/۱۵ شماره ۲۲۶۲۴ , و. . . .

[11][11]- روزنامة «همشری» ۵/ مهر/ ۱۳۷۹.

[12][12]- روزنامة ایران, ۱۳۸۰/۱۰/۲ شماره ۲۰۰۳.

[13][13]-  به نظر اکثر مورخین و باستانشناسان, اولین گروه از اقوام آریای در سالهای ۶۰۰- ۹۰۰ قبل از میلاد به ایران مهاجرت کرده­اند.

 

[14][14]- آذربایجان در سیر تاریخ ایران, ص ۸۷۶/ تاریخ سده­های قدیم و میانه مقدم آذربایجان, در تاریخ شناسی ایران, صص ۱۲۲- ۱۲۱.

[15][15]- تاریخ تمدن, ویل دورانت, جلد ۱ ص ۱۴۴.

[16][16]- آذربایجان در سیر تاریح ایران, بخش ۲ ص ۸۷۰/ ایران قدیم ص ۲۱.

[17][17]- تاریخ زبان و لهجه­های ترکی, دکتر جواد هیئت, ص ۱۶۹, نشر نو, ۱۳۶۵/ تورک ملی کولتورو, ابراهیم قفس اوغلو, ص ۲۰۴, ۱۹۸۴.

[18][18]-  همان کتاب همان صفحه/ مارکورات, ایرانشهر, ص ۹۶.

[19][19]- همان کتاب/ همان صفحه.

[20][20]- همان کتاب/ همان صفحه/ بلاذری ۱۹۴, طبری, ابن خرداد به, تاریخ یعقوبی).

[21][21]- آذربایجان در سیر تاریخ ایران, رحیم رئیس نیا, جلد دوم ص ۶۱۰/ ترجمة محتصرالبلدان, ص ۱۳۱.

[22][22]-  آذربایجان در سیر . . .  جلد دوم, ص ۶۱۱ / تاریخ آذربایجان , ص ۹۸.

[23][23]- کامل ابن اثیر, جلد۲ ص ۵۱۱

[24][24]- آذربایجان در سیر تاریخ ایران, ص ۶۱۲/انسیکلوپدی اسلامی, چاپ ترکیه, جلد ۲  ص۹۹

[25][25]-آذربایجان در سیر تاریخ. . .صص ۵۵۳/ ۵۵۲ / تاریخ ایرانیان و ترکان در زمان ساسانیان صص ۳۸۸-۳۸۹

[26][26]-آذربایجان در سیر تاریخ ص ۵۵۴/ ایران و ترکان در روزگار ساسانیان, ص ۱۲۴

[27][27] - آذربایجان در سیر تاریخ ایران, ص ۵۵۴  / ایران در آستانة یورش تازیان, ص ۱۵۰.

۳- آذربایجان در سیر تاریخ ایران, ص۵۵۵// تاریخ ترکان ص ۶۰۹/  ایران در آستانة یورش تازیان, ص ۲۰۲.

[29][29]- آذربایجان در سیر تاریخ ایران, رحیم رئیس­نیا- صص ۵۶۶-۵۶۸ به نقل از تاریخ سیاسی ساسانیان ص ۷۸۰ / یادداشتهای خسرو اوّل انوشیروان صص ۱۶-۱۹ / تجارب الامم صص ۱۰۶-۷ .

جالب است که «ناصح ناطق» از کسروسیت­های افراطی, دربارة کتابچة ۲۶ صفحه­ای «یادداشتهای خسرو اوّل انوشیروان» که ترجمة قسمتی از کتاب «تجارب الامم­ا­­بن مسکویه» است و قسمتی از متن آن از نظر خوانندگان گذشت گفته است:

«. . . . در کتاب مجعولی به نام «یادداشتهای انوشیروان» که گویا مرحوم رحیم­زاده صفوی آن را ترجمه کرده و یکی از دستگاههای مربوط به کشوری, که خیلی سعی داشت آذربایجان را ترک زبان معرفی کند, بعد از حوادث شهریور [۱۳۲۰] آن کتاب را به رایگان به آذربایجانیهای مقیم تهران می­بخشید, گفته شده که انوشیروان چند هزار ترک را به آذربایجان کوچ داده است. البته این سخن برای ما قابل قبول نیست و نمی­توانیم باور کنیم که انوشیروان چنین کاری کرده باشد, و به فرض این که این مطلب صحیح باشد, با آمدن چند هزار نفر, کیفیت نژادی یک منطقه وسیعی مثل آذربایجان هرگز عوض نمی­شود, آنهم آذربایجان قدیم که از آذربایجان امروزی بزرگتر بود.» (آذربایجان در سیر تاریخ ایران, ص ۵۶۵ به نقل از کتاب «زبان آذربایجان و وحدت ملی» ص ۳۱).

رحیم رئیس­نیا نویسندة کتاب « آذربایجان در سیر تاریخ ایران» در ادامة این سطور در همان کتاب در صفحه ۵۶۵ (در همان صفحه­ایکه نظر ناصح ناطق را آورده است توضیح می­دهد که:

«رحیم زاده صفوی در مقدمة کتابچة یاد شده توضیح داده است که «یادداشتهای خسرو اول انوشیروان» را از چاپ عکسی «تجارب الامم» که به اهتمام لئون کاتیانی و از طرف اوقاف گیب انتشار یافته بود, استخراج و ترجمه کرده است و مقابلة ترجمه با اصل نشان می­دهد که هیچ گونه دخل و تصرف خاصی در آن اعمال نگردیده و به طوری که گذشت کتابچه در سال ۱۳۱۰ شمسی و نه در بعد از شهریور ۲۰ چاپ و منتشر گردیده و در همان زمان هم به طوری که در صفحة اوّل آن مندرج است, توسط تیمورتاش که وزیر دربار وقت بوده به عنوان یک سند بی­نظیر تاریخی به رضاخان تقدیم گردیده است. همین بخش یک بار دیگر توسط ابوالقاسم امامی ضمن ترجمة تجارب الامم» تحت عنوان «آزمونهای تاریخ» کسوت فارسی پوشیده و ترجمة اخیر هم اکنون زیر چاپ است و محمد جواد مشکور بخش مذبور را تحت عنوان «بخشی از کشورداری انوشیروان» در تاریخ سیاسی ساسانیان خود, از روی نسخة منتشر نشدة «آزمونهای تاریخ» عیناٌّ نقل کرده است. منظور این است که کتاب «یادداشتهای خسرو اوّل انوشیروان» چنانکه ناصح ناطق اتهام زده است, مجعول نیست؛ بلکه ترجمه بخشی است از تجارب الامم ابن مسکویه که در سال ۳۷۰ هـ . تألیف گردیده است. ».

 با توجه به اینکه آقای ناصح ناطق نمی­خواهد قبول کند که انوشیروان ۵۰ هزار نفر از ترکان را در آذربایجان جای داده است, ولی از آنجائیکه کتاب «تجارب الامم» هم یک سند معتبر است و ادعای آقای ناصح ناطق ­هم بر هیچ سندی استوار نیست می­افزاید. «. . . به فرض اینکه این مطلب صحیح باشد, با آمدن چند هزار نفر, کیفیت نژادی یک منطقه وسیعی مثل آذربایجان هرگز عوض نمی­شود آنهم آذربایجان قدیم که از آذربایجان امروزی بزرگتر بود.»

ولی آقای ناصح ناطق فراموش می­کند اگر رشد جمعیت ۵۰ هزار نفری ترکان آذربایجان آن زمان را از سال ۵۶۸ میلادی که سی و هفتمین سال سلطنت انوشیروان ساسانی بوده تا سال مثلاٌّ ۲۰۰۰ میلادی با رشد حتی نیم در صد در سال (با توجه به مرگ و میرهای آن زمان) حساب کنیم, با در نظر گرفتن رشد تصاعدی, جمعیت فعلی ترک زبانان آذربایجان, ۶۲ میلیون و ۸۳۹ هزار و ۲۹۹ نفر می­شود که این جمعیت شامل جمعیت آذربایجان تاریخی, یعنی از اراک و همدان و زنجان و تبریز و باکو گرفته تا در بند در جمهوری خودمختار داغستان در شمال جمهوری آذربایجان را شامل می­شود که به واقعیت جمعیت فعلی ترک زبانان این محدودة جغرافیایی نزدیک است!

[30][30]- آذربایجان در سیر تاریخ ایران ص ۵۷۶/ ایران و ترکان در روزگار ساسانیان ص ۷۳/ خزران صص ۵ و ۲۲.

[31][31]-همان کتاب, همان صفحه.

[32][32]- طوفان در آذربایجان, اصغر حیدری, صص ۷۱-۷۲ انتشارات احرار تبریز- ۱۳۸۱ / زین­الخبار گردیزی, تصحیح عبدالحی حبیبی ص ۲۸

[33][33]- همان کتاب, همان صفحه.

[34][34]- کثرت قومی و هویت ملّی ایرانیان, دکتر ضیاء صدر ص ۳۸.

[35][35]- آذربایجان تاریخی اوزره قایناقلار, پروفسور علیاراوف ص ۵۶, آذربایجان اونیورستئتی نشریاتی- باکی (باکو) ۱۹۸۹.

[36][36]- آذربایجان در سیر تاریخ ایران بخش دوم ص ۹۰۱ / کتاب التیجان ص ۴۰۲.

۱- آذربایجان در سیر تاریخ. . . بخش دوم صص ۹۰۱-۹۰۲ / تاریخ بلعمی, بهار ج ۱ صص ۳۵۶-۵۷

[38][38]- همان کتاب صص ۹۰۲-۹۰۳/ کتاب التیجان ص ۴۳۵.

[39][39]- آذربایجان در سیر تاریخ ایران صص ۹۰۲-۹۰۳/ کتاب التیجان ص ۴۳۵.

[40][40]- آذری یا زبان باستان آذربایجان, احمد کسروی, ص ۷, نشر و پخش کتاب «جار» چاپ پنجم, مهرماه ۲۵۳۵ شاهنشاهی (۱۳۵۵ هجری - شمسی).

 [41][41]- آذری یا زبان باستان آذربایجان, احمد کسروی, صص ۱۴- ۱۷.

[42][42]- همان کتاب, ص ۸.

[43][43]- آذری یا زبان باستان آذربایجان, صص ۲۳-۲۵.

[44][44]- آذری یا زبان باستان آذربایجان- ص ۱۹.

[45][45]- اصولاٌّ در کتابهای تاریخ بجای نام بردن از ترکها و اوغوزها در بعضی موارد از کلمه ترکمنها استفاده می­شود که منظور همان ترکان است نه ترکمنهای شمال شرقی ایران.

[46][46]- اوغوزها (ترکمنها), پروفسور فاروق سومر, ترجمه آنا دردی عنصری ص ۲۰۲, انتشارات حاج طلایی.

[47][47]- جامع­التواریخ, رشید­الدین فضل­اله, به کوشش دکتر بهمن کریمی چاپ چهارم ص ۳۸۷ سال ۱۳۷۴.

[48][48]- قره داغ؛ خاستگاه تمدن اولیه انسان, محمد حافظ زاده, صص ۵۰- ۷, انتشارات مهد آزادی / ایران تورکلری­نین اسکی تاریخی – پروفسور زهتابی صص ۱۵۴-۱۵۵.

[49][49]- ایران تورکلری­نین اسکی تاریخی, ص ۴۰۷- ۴۰۶/ شاهنامه جلد ۱, مسکو ۱۹۶۰ ص ۳۰.

[50][50]- آذربایجان در سیر تاریخ ایران, بخش دوم, صص ۵۷۳-۵۷۴.

[51][51]- مراجعه شود به "ایران تورکلری­نین اسکی تاریخی", پروفسور زهتابی, جلد ۱ صص ۱۳۶- ۱۳۷.

[52][52]- تاریخ ترکهای آسیای میانه, و. بارتولد, ترجمه دکتر غفار حسینی, صص ۱۲۵-۱۲۶- انتشارات توس- ۱۳۷۶.

[53][53] -  «قارا مجموعه» دکتر حسین صدیق, ص . . . , انتشارات زوفا ۱۳۸۰, تهران.

[54][54]-  مجلة «پیک آذر» سال اوّل, شماره ششم, تیر ماه ۱۳۸۰ , صفحه ۲۶-۲۹/ مجلة وارلیق, شماره ۱۳۳-۲, سال ۱۳۸۳ ص ۲۸, مصاحبه با دکتر صدیق.

[55][55]- اوغوزها (ترکمن­ها) پروفسور فاروق سومر, ترجمه آنا دردی عنصری, ص ۱۵۸, انتشارات حاج طلایی , سال ۱۳۸۰.

[56][56]- «اوغوزها»«ترکمن­ها نوشته­ پروفسور فاروق سومر, ترجمه آنا دردی, ص ۱۵۲/ ابن اثیر, ج ۹ – ص ۲۱۲.

[57][57] - اوغوزها (ترکمنها) پروفسور فاروق سومر, ترجمه آنا دردی, صص ۱۵۴-۱۵۵.

[58][58]- اوغوزها (ترکمن­ها) پروفسور فاروق سومر, ترجمه آنا دردی, صص ۱۵۴-۱۵۵.

[59][59] -  Romanos. Diogenes

[60][60]- اوغوزها (ترکمن­ها) ص ۱۶۱.

[61][61]-  زبان فارسی در آذربایجان, موقوفات افشار, صص ۲۹۹-۳۰۰ / آتورپاتکان, آذربایجان و نهضت ادبی, تهران ۱۳۴۶.

[62][62]- زبان فارسی در آذربایجان, موفوفات افشار ص ۲۰۶ / مقاله محمد امین ادیب طوسی, مجله ماهتاب, چاپ تبریز ۱۳۱۷- شماره­های ۴-۱۰.

[63][63]- زبان فارسی در آذربایجان, موفوفات افشار, ص ۲۸۹.

[64][64]فردوسی شاهنامه را به وعدة پرداخت یک دینار زر (معادل ۴/۷ دلار) برای هر بیت از طرف سلطان محمود غزنوی, سرود ولی وقتی سلطان محمود آنرا نپسندید و گفت: شاهنامه چیزی نیست جز افسانه پهلوانی رستم و در میان لشکریان من پهلوانان زیادی چون رستم است؛ و دستور پرداخت یک درهم نقره (معادل نیم دلار) برای هر بیت را داد, فردوسی از وی رنجیده خاطر گشت و سلطان را هجو گفت و به بغداد گریخت ! (ویل دورانت)

[65][65]- مدت زمان نه چندان طولانی , کریم­خان زند و خاندان وی قبل از حکومت قاجار بر قسمتی از ایران حکومت راندند که از مردم لرستان بودند و خود کریم خان بارها به آن اشاره کرده است.

[66][66]- محمود افشار در سال ۱۲۶۸ هجری شمسی (۱۳۱۱قمری) دریزد بدنیا آمد, از نزدیکان و مقربین رضاخان و تئوریسین سیاست نژادپرستانه وی بود که به ثروتی کلان دست یافت. محمود افشار در سال ۱۳۶۲- هجری شمسی و در ۹۴ سالگی در تهران در گذشت وی قسمت هنگفتی از ثروت خود را جهت توسعه افکار ناسیونالیسم افراطی وقف کرده است.

[67][67]- زبان فارسی در آذربایجان- موقوفات محمود افشار, گرد آوری ایرج افشار ص ۲۹۰.

[68][68] - حتی احمد کسروی هم در کتاب آذری یا زبان باستان آذربایجان, ص ۲۶, به این قدرت زبان ترکی اعتراف می­کند.

[69][69]- نمونه زنده در ارتباط با موضوع ذکر شده را گرچه نگارنده بارها در ملاقات با همزبانان شاعر, نویسنده و ادیب قشقایی و فریدنی (اصفهانی) در کنفرانسها و سمینارهای زبان ترکی در سالهای اخیر در تبریز و تهران شاهد بوده است ولی مشاهده حضور یک دانشجوی قشقایی (مسلم بهرامیان) که نماد و نشانة نسل جوان و روشنفکر کنونی است در میان اردوی گردشی- تفریحی جاده چالوس کرج در تاریخ ۱۳۸۲/۸/۱ که توسط دانشجویان آذربایجانی دانشگاه تربیت معلّم کرج مرکب از شصت دانشجوی دختر و پسر ترک تشکیل شده بود و منهم در میانشان بودم برایم بسیار جالب بود. سخن گفتن با این دانشجوی قشقایی به راحتی صحبت کردن با یک دانشجوی آذربایجانی برای من بود. بخصوص اینکه در میان صحبتهایمان کلمات اصیل ترکی بسیاری از زبان این دانشجوی قشقایی می­شنیدم که متأسفانه, این واژه­ها با گذشت زمان از میان گفتارها و حتی نوشتارهای ترکی آذربایجان رفته است ! کلماتی چون «ایی» (خوب) که این واژه در ترکیه به وفور مورد استفاده قرار می­گیرد. ولی در میان مردم آذربایجان به جز در موارد خاص کاربرد ندارد ! نمونه دیگری از این دست که برایم خاطره خوشایند و غیر منتظره هم بود در تابستان سال ۱۳۵۶ در اصفهان اتفاق افتاد. در آن سال برای استفاده از پلاژ «سد شاه­عباس زاینده رود» که وابسته به یک سازمان دولتی بود و منهم کارمند آن سازمان بودم در یکی از روزهای گرم تابستان راهی رسیدن به این سدّ شدم که در غرب اصفهان و در ارتفاعات فریدن واقع می­باشد.

آن روز پس از گذشتن از شهر نجف­آباد و طی مسافتی از جاده اسفالته و کوهستانی که به این سدّ منتهی می­شد در نزدیکیهای سدّ و در مرتفع­ترین قسمت منطقه به قصبه­ای به نام «چادگان» رسیدم. جهت دور کردن خستگی یکی- دو ساعت رانندگی از تنم و به قصد نوشیدن چای, در کنار قهوه­خانه­ای در این قصبه توقف کرده وارد آن شدم. صاحب قهوه­خانه به غریبه بودنم پی برده به زبان فارسی خوش آمد گفت؛ منهم تشکر کرده و در خواست چای کردم. ضمن نوشیدن چای متوجه شدم صاحب قهوه­خانه و همکار جوانش با هم به ترکی صحبت می­کنند؛ به جز من مشتری دیگری در قهوه­خانه نبود. از این موقعیت استفاده کرده و به زبان ترکی با صاحب قهوه­خانه به احوالپرسی پرداختم و از اینکه چه انگیزه­ای سبب شده است یک آذربایجانی در این منطقه دور افتاده و کوهستانی قهوه­خانه­ای دایر کند مرا بر آن داشت که سئوالانی از وی بپرسم, لذا ضمن مقدمة مختصر از ایشان پرسیدم: شما چند وقت است به این قصبه آمده و این قهوه خانه را دایر کرده­اید؟

در جوابم گفت: من اینجا نیامده­ام و ما جدّ اندر جدّ اینجا بوده­ایم.

تعجّب من با این جمله بیشتر شده پرسیدم: غیر از شما کسان دیگری هم در این قصبه به ترکی صحبت می­کنند؟ صاحب قهوه خانه تبسّم ملیحی کرده گفت: اصلاٌّ در چادگان یک نفر فارس هم نیست و همة اهالی این قصبه و روستائیان اطراف ترک هستند.

من که تا آن زمان مطالعه­ای در مورد پراکندگی ترکان ایران نداشتم و چنین اطلاعاتی هم در هیچ جا درج نمی­شد با تعجب همراه با خوشحالی که حتی در این کوهستان مرتفع هم غریبه نیستم آن جا را ترک کرده به طرف سد زاینده­رود که در حدود ۴-۵ کیلومتری قصبه بود به راه افتادم.

در تفکر عمیقی فرو رفته و به آرامی به جانب سدّ می­راندم که ناگاه از جانب یونجه­زاری که از کنارش می­گذشتم صدای دلنواز و ترانه آشنای چوپانی به گوشم رسید. پای روی ترمز گذاشته و اتوموبیل را متوقف کرده به جانب صدا دقیق شدم, چوپان نوجوان ۱۲-۱۳ ساله­ای را دیدم که به دنبال گوسفندانش یکی از ترانه­های معروف خلقی (خالق ماهنیسی) ترکی را به آهنگی خوش می­خواند ! به تفکر عمیقی فرو رفته در دنیای دیگری سیر می­کردم, تا دو- سه ساعت پیش در میان شهر شلوغ اصفهان خود را غریبه حس می­کردم ولی در میان کوههای مرتفع و دور از شهر اصفهان و در روستاهای دور افتاده و غریبه اصفهان تمام اطرافیانم را آشنا یافتم!

ترانه­ای که توسط چوپان نوجوان چادگانی خوانده می­شد یکی از ماهنی­های مشهور در بین مردم آذربایجان بخصوص در میان چوپانان این دیار است که با گذشت ۲۷ سال از آن زمان متأسفانه نام و ملودی آن از یادم رفته است.

[70][70]- در مورد روستاهای یاد شده به نقشه ایران مراجعه شود.

[71][71]- سیری در تاریخ زبان و لهجه­های ترکی, دکتر جواد هیئت, چاپ اوّل صص ۳۱۰- ۳۰۵ سال ۱۳۶۵.

[72][72]- بنا به نوشته روزنامه همشهری در سال۱۳۷۲ , ۵/۳ ساکنین تهران و ۷/۳ جمعیت ایران را ترکان تشکیل میدهند. این آمار را روزنامة «فروغ آزادی» در تبریز نیز به نقل از روزنامه «همشهری» در آن زمان چاپ کرد, ولی آمار غیر رسمی حتی نزدیک به نصف جمعیت ایران را ترک زبان می­داند.

[73][73]- سیری در تاریخ زبان و لهجه­های ترکی, دکتر جواد هیئت, ص ۳۰۷- نشر نو ۱۳۶۵.

[74][74]- گر چه در این آمار از آبادیهای وابسته به شهر چالوس ذکری به میان نیامده است ولی روستاهای وابسته به این شهر از آن­جمله آبادی «بازارسر» با جمعیت حدود ۱۵۰۰ نفر در اطراف کلاردشت موجود است که به ترکی سخن می­گویند.

[75][1]- حزب «پان ایرانیسم»به رهبری محسن پزشکپور اطلاعیه­های فراوانی در داخل کشور می­دهد. مثل «نامة سرگشاده سرور محسن پزشکپور (پندار) رهبر پان ایرانیسم به جناب آقای سید محمد خاتمی رئیس جمهور اسلامی ایران» در تاریخ ۱۳۷۷/۹/۳۰ , در قسمتی از صفحه اول نامه چنین آمده است: «من, بنام یکی از فرزندان این ملت بزرگ و ستم کشیده و بنام نخستین سرباز و کوشندة جبهه نبرد «پان ایرانیسم» بیش از پنجاه و هفت سال است در مسیر تاریخ ایران و هویت سیاسی و فرهنگی ومذهبی «جامعه اقوام بزرگ ایرانی» نبرد را دنبال می­کند, این نامه سرگشاده را به سوی شما می­فرستم».

[76][2] - نظر فریتز هومل سومرشناس آلمانی, «آذربایجان در سیر تاریخ ایران» بخش دوم, ص ۸۶۹, رحیم رئیس­نیا, «ایران تورکلری­نین اسکی تاریخی» پروفسور محمدتقی زهتابی, جلد اوّل صص ۱۵۵-۱۵۶