جمعیت شعرا و نویسندگان
بخشی از كتاب خاطرات زنده یاد دكتر محمد علی فرزانه
ترجمه از تركی آذربایجانی به فارسی
دكتر صدیقه عدالتی
شاید قبلاً به این مورد اشاره رفته است كه در سالهای 1322 و 1323 شمسی ارگان ارتش سرخ پادگان تبریز روزنامۀ «وطن یولوندا» یكی دو صفحۀ خود را به درج مطالب ادبی از جمله شعر، داستان كوتاه، رپرتاژ و از این قبیل اختصاص داده بود. زبان روزنامه چون تركی آذری بود، از طرف مردم با حسن استقبال مواجه گردید. در صفحات آن علاوه بر اشعار شاعران آذربایجان شمالی، سروده های شاعران آذربایجان جنوبی و از آنجمله شاعر خروشان محمد بی ریا چاپ می شد و به سرعت در میان مردم دهان به دهان می گشت. این رونق بازار شعر و ادب كه كم كم در دیگر روزنامه ها و نشریات نیز باب می گشت، بتدریج به ایجاد محفلی از شاعران تبریز و یا آنانكه از شهرستانها برای این نشریات شعر فرستاده و هر از چند گاهی سری به تبریز می زدند، منجر شد. این محفل شعرا با تأسیس فرقۀ دموكرات آذربایجان صورت رسمی تری به خود گرفته و بنام «جمعیت شعرا و نویسندگان آذربایجان» نامیده شده و محل آن به یكی از خانه های قدیمی و مجلل تبریز انتقال یافت. منهم كه در حالت محفلی آن به ندرت در جلساتش شركت می كردم، بعد از رسمیت یافتن آن بطور پیگیر در برنامه های آن شركت می كردم. آنجا در جلسات شعر خوانی شاعران جوان سروده های خود را می خواندند و پیش كسوتان درباره بافت و مضمون اشعار آنها اظهار نظر كرده و احیاناً سكته ها و تنگی قافیه ها را برطرف می كردند. در جلسات سخنرانی كه اغلب در رابطه با مسائل و موارد ادبی و بدیعی و اسلوب انجام می شد، ندرتاً پیشه وری هم شركت می كرد. در این نوع نشستها كه جنبۀ همگانی پیدا می كرد، درباره روزنامۀ ارگان فرقه و سایر روزنامه ها و نشریات سخن می رفت و پیشه وری بخاطر سابقۀ ممتدی كه در انتشار این نوع مطبوعات داشت، خاطره ها می گفت و به نكات فنی اشاره می كرد.
در یكی از این جلسات همگانی كه در آن
از فعالین فرقه، اداره كنندگان روزنامه ها و گروهی از معلمان شركت كرده بودند،
مذاكره دربارۀ بالا بردن سطح مطالب و مندرجات جراید و نشریات می رفت. پیشه وری به
صراحت اعلام كرد كه هركس در این باره هر نظری دارد، آزادانه ابراز كند تا اگر
منطقی و مورد موافقت بود، تدبیری در بارۀ آن بیندیشیم.
یكی از معلمان اجازه خواست و گفت:
- من عضو فرقه نیستم و هوادار هستم و تمام برنامه های اصلاحی فرقه را هم در خور و لازم می دانم، ولی مدتها بود كه می خواستم یك مطلب را بگویم و جرأت نمی كردم زیرا می پنداشتم حمل بر غرض و از این موارد گردد. لكن حالا كه اجازه دادید، آنرا مطرح می كنم. این مهاجرینی كه در سالهای گذشته به ایران برگشته اند، البته نه همۀ آنها، بلكه عده ای از آنها هم در حزب توده و هم در فرقۀ دموكرات نخود هر آشند و در همۀ كارها هم بدون صلاحیت دخالت می كنند و خلاصه باعث دل آزردگی و انزجار مردم ساده و زحمتكش می شوند. اگر جلو افراط كاری و بی بند و باری آنها گرفته نشود، مردمِ با صمیمیت، حسن ظن شما را نمی پذیرند.
پیشه وری در جواب گفت:
- من از این صراحت شما خیلی خوشنودم. ولی فعلاً آنها پا پیش نهاده اند و ما نمی توانیم آنها را برانیم. فعلاً تنها كاری كه می توانیم بكنیم، باید بردبار باشیم. شما ها قدم پیش بگذارید. مسلماً هر فرد سالم و صالحی كه وارد فرقه می شود، یك فرد ابن الوقت و خوداندیش را پس می راند. اساس كارهای ما بر راستی، درستی و امانت متكی است، نه دله دزدی، دغلبازی و لاف و گزاف!
روزنامه «وطن یولوندا ـ در راه میهن» قبلاً آنتولوژی مفصلی از اشعار شاعران آذربایجانی را تحت عنوان «شاعرلر مجلسی ـ مجلس شاعران» منتشر كرده بود. حالا در آرشیو جمعیت مقادیری شعر از شاعران پیر و جوان تلنبار شده بود كه باید بعنوان جلد دوم همان آنتولوژی چاپ شود. برای این كار كمیسیونی كه منهم عضو آن بودم، تعیین شد. همانطوریكه گفتم چون جلد اول كتاب از طرف روزنامۀ ارگان ارتش سرخ «وطن یولوندا» انتشار یافته بود، بنابراین در آن آثار بارز شخصیت پرستی به روال آن روزگار نمایان بود. آغاز آن پیش گفتاری داشت بعنوان «استالین در شعر آذربایجان جنوبی» و در متن كتاب هم اغلب اشعاری در مدح و ثنای استالین بچشم می خورد. هنگام بحث در نحوۀ گزینش اشعار و تنظیم مقدمه، بعضی از اعضای كمیسیون از آن جمله علی توده1 معتقد بودند كه تنظیم مطالب جلد دوم هم به روال جلد اول باشد. من با این نظر موافق نبودم و گفتم:
- اولاً آن اولی نخستین آزمایش بود. درآن بیشتر اشعار چاپ شده بجای شعر بوی شعار می دهند. اما شعر كه نباید تنها شعار باشد. شعر یك دست آورد حسی و معنوی بدیعی و شعار یك آژیتاسیون سیاسی است. بعلاوه آن یكی زیر آرم «وطن یولوندا»چاپ شده و این یكی زیر آرم «جمعیت شاعران و نویسندگان آذربایجان جنوبی» انتشار می یافت و بنابراین در گزینش اشعار باید دقت بیشتری مبذول گردد.
یكدفعه علی توده از میان جمع برخاست و گفت:
- ما حرفهای تازه ای می شنویم. شما (خطاب به من) معتقدید ما در پیشگفتار از كی یا از چی نام ببریم؟ در شعر جای اول را به چه كسی بدهیم؟...
سخنانش را قطع كرده و گفتم:
- اگر ما در پیشگفتار ناگزیریم از چهره ای هم نام ببریم، چرا این اسم مثلاً ستارخان نباشد؟ چرا به این سرزمین و به این مردم كه پدید آورندۀ هویت، تاریخ و مدنیت ما هستند، متكی و مفتخر نباشیم؟ اگر در تدوین این جلد «مجلس الشعرا» روی اسلوب تدوین جلد اول پافشاری شود، من نخواهم بود.
درست متوجه نشدم كه باز علی توده بود یا یكی دیگر از «استالینیستیها» كه گفت:
- « تزه دلاك گلیپ كاكیلی یاندان قویور ـ سلمانی جدیدی آمده كاكل را از كنار سر می گذارد.»
بعدش هم هیاهو شد و جلسۀ كمیسیون دیر وقت بدون اخذ نتیجه پایان یافت.
صبح فردا كه به كتابخانه رفتم، به من گفتند كه یكبار بی ریا و یكبار هم دیبائیان2 زنگ زده شما را خواسته اند. به دیبائیان زنگ زدم و گفتم:
- زنگ زده بودید، اگر لازم است بیایم آنجا.
دیبائیان گفت:
- بی ریا كه صبح آمد، سراغ شما را گرفت. بهتر است خودتان بیائید.
رفتم به وزرات معارف و وقتی كه رسیدم، دیبائیان گفت:
- سرش خلوت است، می توانید بروید تو.
این موضوع را همینجا باید یادآور بشوم كه وقتی بی ریا به سمت وزیر معارف انتخاب شد، من با وزرات او اصلاً موافق نبودم. معتقد بودم كه احیای زبان و فرهنگ آذربایجانی و تعمیم آموزش پایه، كار بی سابقه و جدیدی است كه فرقه می خواست آنرا انجام بدهد. لذا كسان زیادی در فرهنگ آذربایجان بودند كه برای تصدی كار معارف داوطلب بودند. پیش خودم فكر می كردم كه بهتر است او همان صدر اتحادیۀ كارگران و شاعر آتشین كلام بماند- چیزی كه بعدها خودش نیز به این موضوع متوجه و معترف شد- لذا بعد از تعیین اش بسمت وزیر معارف، وقتی كه اكثریت فرهنگیان موافق و مخالف برای تبریك و تهنیت رفته بودند، من از این كار خودداری كرده بودم. به همین خاطر به دیبائیان گفتم كه:
- نه. بهتر است، شما هم با من باشید.
بهر صورت، قبل از ما یك فدائی پیر اهل
خوی كه برای دادن عریضه جهت استخدام پسرش كه سیكل را تمام كرده و می خواست معلم
مدرسۀ ابتدائی شود، با اتاقدار وزیر جر و بحث می كرد. چرا كه اتاقدار مانع ورود او
با اسلحه به اتاق وزیر گشته بود. ما كه وارد شدیم، بی ریا كه با روی خوش عریضۀ او
را پذیرفته بود، به پیرمرد گفت:
- ببین عمو، این آقایان هم شاهد باشند كه من می نویسم پسرت را به معلمی قبول كنند. ولی تو اول باید بگویی كه چرا بجای پائین عریضه، امضا را بالای آن گذاشته ای؟
پیر مرد كه از پذیرش در خواستش خوشحال به نظر می رسید، با ساده دلی گفت:
- قبل از انقلاب پائین عریضه را امضا می كردیم. حالا كه انقلاب كردیم، میگوئید كه باز هم همان كار را بكنیم؟
بی ریا كه آدم بذله گو و مردم نوازی بود، خندۀ پر صدائی كرد و گفت:
- زنده باشی عمو، صبح مان را شیرین كردی.
بعد برگشت و به من گفت:
- شما را قبلاً بیشتر از این زیارت می كردیم. ولی حالا باید به خواندن نامتان و نوشته هایتان قناعت كنیم.
در آن دوره من در نوشتن زبان تركی آذری راه افتاده بودم و نوشته های گوناگونی بخصوص در زمینۀ ادبیات شفاهی آذربایجان به روزنامه ها و نشریات می دادم. گفتم:
- اختیار دارید، شما به قدری بالا رفته اید كه دیگر دسترسی به آستان شما غیر ممكن است.
- نه، انصاف نیست. من همانم كه هستم. خوب حالا بفرمائید، بگوئید كه دیشب در جمعیت شاعران و نویسندگان چه خبر بود؟ شنیدم غوغائی برپا بود و یك طرف دعوا شما بودید.
- اخبار چقدر سریع پخش می شود. این خبر را اگر شب دیر وقت به شما نرسانده باشند، قطعاً امروز صبح اول وقت رسانده اند.
- بنظر شما رساندن این خبر كار كیست؟
- نمی توانم حدس بزنم، شاید كار علی توده باشد.
- نه، علی توده آدم بد زبانی هست ولی
خبرچین نیست. آنجا در ساختمان جمعیت شاعران و نویسندگان، در ردیف اتاقهای كوچكی كه
به سرسرا باز می شود، یك اتاق هم مخصوص آرشیو و مدارك نمایشنامه و تئاتر است. آنجا
همیشه یك آدم ساكت و صامت كه شبیه مسیو هاست، نشسته است. شما او را می شناسید؟
- نه، اصلاً هیچ شناختی از او ندارم.
- او هر اتفاق جالبی را كه در آنجا می افتد، به مسئولینی كه با آن موضوع سر و كار دارند، می رساند. باید خیلی هشیار باشید. اینجوریهایش هم هستند. اینها خبرچین های بی جیره و مواجب هستند و دردسر می آفرینند.
بعد رو كرد به اصغر دیبائیان و گفت:
- فلانی، (كه من باشم) خرش توی چاپچیها می ره. از آگهیها، لوایح و مقالات كه به روزنامه می فرستید، یك سیاهه هم به ایشان بدهید كه آنها را پی گیری كنند.
من گفتم:
- جلسۀ انجمن كتابخانه آخرین پنجشنبۀ هر ماه تشكیل می شود. خیلی بجاست كه شما هم در یكی از این جلسات شركت بكنید.
- من آنچنان سرم شلوغه كه مجال خاراندن آنرا ندارم. كارهای معارف و مسئولیتهای اتحادیه بكلی كلافه ام كرده اند. حتی مجال نوشتن یك قطعه شعر را هم پیدا نمی كنم.
بی ریا بعداً دوباره به سر كار اصلی خود، یعنی صدر اتحادیۀ كارگران3 برگشت. اتحادیه نشریه ای بنام «غلبه» انتشار می داد، كه او علاقمند بود من با آن نشریه نیز همكاری داشته باشم. ولی تراكم كار مرا از انجام این خواست او معذور می داشت.
یادم هست روزی كه روزنامۀ «وطن یولوندا» تعطیل شده بود و هیئت تحریریۀ آن در حال بازگشت به باكو بود، من و تعدادی از اعضای جمعیت نویسندگان و شعرا برای تودیع و خداحافظی با آنان به ایستگاه راه آهن رفته بودیم. بی ریا خطاب به آنان گفت:
- آمدید اینجا كار دست ما دادید و حالا كه می خواهید برگردید، ما را هم همراه خودتان ببرید تا لااقل شاهد اوضاع آشفته ای كه پیش خواهد آمد، نباشیم.
رضا قلی یف مدیر مسئول روزنامۀ مذكور برگشت و گفت:
- ما شما را در مبارزه ایكه آغاز كرده اید، تنها نخواهیم گذاشت.
توضیحات:
1- علی قلی اوغلو جواد زاده مشهور به علی توده اهل یكی از دهات مغان آذربایجان بود. در سالهای اشغال كشور توسط متفقین ابتدا عضو حزب توده شده و سپس به فرقۀ دمكرات آذربایجان پیوسته و در تشكیل حكومت ملی آذربایجان شركت فعالی داشت. بعد از مهاجرت به آذربایجان شوروی در تشكیلات فرقۀ دمكرات آذربایجان فعالیت و به كار شاعری ادامه می داد. مجموعۀ شعر و خاطراتش تحت عنوان «گونشلی بهارین یارپاقلاری» چاپ شده اند.
2- اصغر دیبائیان عضو هیئت تحریریۀ نشریۀ شفق و از فعالین حكومت ملی آذربایجان محسوب می شد.
3- سید جعفر پیشه وری در باره اتحادیۀ كارگران آذربایجان می نویسد: " «اتحادیۀ كارگران آذربایجان» جزو سازمانهائی است كه بعد از شهریور 1325 (آگوست 1945) وارد میدان شدند. از موسسین اولیۀ آن می توان از سورن كارگر كارخانۀ غلام و فدوی كارگر كارخانۀ ایران نام برد. ... آن موقع در نتیجۀ جنگ، قیمت محصولات تولیدی كارخانجات بشكل حیرت آوری بالا رفته بود. كارفرمایان كه از گسترش مبارزات كارگری وحشت داشتند، در مقابل خواسته های آنها كوتاه می آمدند. دولت نیز كه در كوتاه مدت از گسترش مبارزات (كارگری) می ترسید، مجبور شد كه دكتر شیخی را بعنوان نمایندۀ وزارت اقتصاد به آذربایجان و اصفهان اعزام بكند. دكتر شیخی بعد از مطالعات لازم در محل، لایحه ای را كه مناسبات كارگران و كارفرمایان را تنظیم می كرد، تهیه كرده وبه تصویب دولت رساند. بعد از اینكار وضعیت كارگران رو به بهبودی نهاد. دستمزدها صد در صد و حتی بعضاً 150 درصد افزایش یافتند. صاحبان كارخانجات مجبور به تهیۀ نان و حتی سوخت كارگران شدند." ر. ك. همانجا