سیمای ترکان در آثار شعرای فارسی گوی و مورخین مشهور (۱۲)
حسن راشدی
بخشی از کتاب " ترکان و بررسی تاریخ ، زبان و هویت آنها در ایران "
ناسیونالیستهای افراطی, که ایران را فقط متعلق به یک قوم و زبان خاص میدانند, تلاش دارند چهره ترکان را مغشوش جلوه داده و آنها را غیر متمدن و ضد سواد و فرهنگ نشان داده و حاکمیت هزار سالة بعد از اسلام آنها بر ایران را حکومت بیگانگان و مخالفان فرهنگ و ادب ایران معرفی کنند !
آنها آثار باقی مانده از ادبیات, فرهنگ و هنر شکوفا در طول این هزار سال را نادیده گرفته بر آن میتازند, در حالی که این افراطیون اگر عینک بدبینی متعصبانه را از چشمان خود بردارند و با چشمان عدل و انصاف به قضایا بنگرند در خواهند یافت که راه خطا میپیمایند و از حقیقت به دورند.
واقعیت این است که هموطنان فارس زبان ما هر آنچه از آثار غنی شعر و نثر به زبان فارسی دارند و به آن افتخار میکنند از زمان حاکمیت هزار ساله ترکان بر ایران دارند و این ترکان بودند که در دربارشان صدها شاعر فارسی گوی تربیت میکردند و به تشویق شعراء و نویسندگان از اقصی نقاط کشور میپرداختند. ترکان اگر مخالف سواد و فرهنگ بودند در زمان حکومت غزنویان و توسط سلطان محمود غزنوی ۴۵ هزار معلم برای آموزش دادن سواد به مردم, به نقاط مختلف کشور فرستاده نمیشدند[1] و ۴۰۰ شاعر در دربار سلطان محمود غزنوی تربیت نمیشدند ![2]
شعرایی چون مسعود سعد سلمان, انوری, سنایی, نظامی, خاقانی, خیام, مولوی, سعدی, حافظ و تقریباً همه شعرا و نویسندگان آثار فارسی دری, به جز رودکی و چند شاعر گمنام دیگر, همه در حاکمیت پادشاهان ترک پا به عرصه وجود گذاشته و اثر آفریدهاند. همکشوریهای فارس ما از زمان حاکمیت پادشاهان ساسانی و همزبان خود, چیزی جز چند سنگ نوشته و پوست نوشته که ارزش ادبی چندانی ندارند برای ارائه افتخارات ادبی و فرهنگی ندارند !
حتی آثار باقی مانده به زبان دری (فارسی) از زمان حکومتهای محلی طاهریان, صفاریان و سامانیان که ناسیونالیستهای افراطی فقط آنها را حاکمان ایرانی و بقیه امپراتوران پر قدرت و هزارساله ترکان ایران را حاکمان بیگانه قلمداد میکنند کمتر از دو هزار و صد بیت شعر بوده است. سیروس شمیسا در کتاب «شاهد بازی در ادبیات فارسی» مینویسد:
«از دوران طاهریان و صفاریان حدود ۵۸ بیت, و از دورة سامانیان حدود دو هزار بیت شعر بیشتر نمانده است.»[3]
شعرای فارسی زبان و فارسیگوی در تعریف و توصیف از علم دوستی, اسلامخواهی, عدالت پروری, بخشش, بزرگ منشی, مردانگی, قدرت و عظمت پادشاهان و سرداران ترک از هم سبقت میگرفتند و بر آن میبالیدند !
فردوسی طوسی شاعر مشهور پارسی گوی اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری قمری و سرایندة «شاهنامه» در مدح و ستایش از سلطان محمود غزنوی ترک چنین میگوید:
یکی گفت کین شاه روم است و هند
ز قنوج تا پیش دریای سند
به ایران به توران ورا بندهاند
به رای و به فرمان او زنده اند
بیاراست روی زمین را به داد
بپرداخت ازآن تاج, بر سر نهاد
جهاندار محمود شاه بزرگ
به آبشخور آرد همی میش و گرگ
ز کشمیر تا پیش دریای چین
برو شهریان کنند آفرین
چو کودک لب از شیر مادر بشست
ز گهواره محمود گوید نخست...(!!)
به بزم اندرون آسمان سخاست
به رزم اندرون تیز جنگ اژدهاست
به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل
به کف ابر بهمن به دل رود نیل. . .
جهان بی سر و تاج خسرو مباد
همیشه بماناد جاوید و شاد
همیشه تن آباد با تاج و تخت
ز درد و غم آزاد و پیروز بخت.[4]
مسعود سعد سلمانشاعر قرن ششم (۵۱۵- هـ ق) نیز در مدح سیفالدوله محمود بن ابراهیم (سلطان غزنوی) میگوید:
ای ترا خوانده صنیع خود امیرالمومنین
همچنین بادا جلالت بر زیادت همچنین
سیف دولت مر ترا زین بیشتر بودی لقب
عزّ ملّت را بر افزون کرد امیرالمومنین[5]
ملک ارسلان (که گهگاه در منابع از او با نام ارسلان شاه یاد میشود) پسر سوّم مسعود, احتمالاً فرزند شاهزاده خانم سلجوقی مهد عراق گوهرخاتون بوده است. زیرا مسعود سعد سلمان در دو شعر که در مدح ملک ارسلان سروده, وی را به خاطر داشتن نسب عالی دو گانه که از یکسو به محمود غزنوی و از سوی دیگر به ابوسلیمان چغری بگ داود سلجوقی میرسید میستاید. در یکی از این اشعار ابیات زیرا را مییابیم:
من مایـة عـــدل و مــایة جودم سلطان ملک ارسلان مسعودم
خورشیـــد جهانفــروز شد رایم باران زمین نگـــار شد جودم
محمود خصال , رسم و ره دانم زیرا شـــرف نــژاد محـمودم
با قوت و قـــدرت سلیمــانم زیـــرا ز اصـل و نسل داودم[6]
در یکی از قصاید مسعود سعد سلمان که در مدح ارسلان شاه بن مسعود سروده شده میبینیم که ترکان سپاه سلطان, به عنوان دلیران و جنگاوران مورد ستایش قرار میگیرند. وی در این شعر از آنان چنین یاد میکند:
چون باد وزان به پیشدستی چون کوه متین به استواری
با طبع مبارزان به رزمــی با حــمله یلانِ کار زاری
پیچیده به گرد رایــت او یــغمایی و قــایی و تتاری[7]
مسعود سعد قصیدة بلند دیگری نیز دارد که در آن, سلطان مسعود بن ابراهیم و سربازان ترک را میستاید:
ترکان که پشت و بازوی ملکند و روزگار
هستند گاه حمله بزرگان روزگار
گُردان سر کشند و دلیران چیره دست
شیران بیشهاند و پلنگان کوهسار
در دستشان کمانها مانند ابرها
در زخم تیرهاشان باران تند بار
در چشم نیکخواهان رسته چو تازه گل
در جان بد سگالان رسته چو تیز خار
پولاد را به تیغ بسنبند گاه زخم
خورشید را به تیر بپوشند روز بار
باره برون جهانند از آتشین مصاف
بیلک برون گذارند از آهنین حصار
رحمت برین یلان که به میدان کر و فر
خیزند وقت حمله چو شیران مرغزار
جان بردن عدو را بسته میان بجان
در پیش شهریار جهاندار کامگار[8]
ظهیرالدین فاریابی نیز در مدح قزل ارسلان میسراید:
خلقی ز تو چو پروانه سوختند
کس نیست کز حقیقت رویت نشان دهد
فریاد من ز طارم گردون گذشت و نیست
امکان آنکه زحمت آن آستان دهد
نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای
تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد
صد قرن بر جهان گذرد تا زمام ملک
اقبال در کف تو صاحب قران دهد[9]
خاقانی شروانی شاعر قرن ششم نیز گوید:
هست آفتاب دولت سلجوقیان به عدل
اکسیر گنج ملک به گوهر نکوتر است
عادل تر خسروان عالم
الاقزل ارسلان ندیدم[10]
شعری از نظامی گنجوی شاعر قرن ششم هجری:
دولت ترکان که بلندی گرفت
مملکت از داد پسندی گرفت
چونکه تو بیدادگری پروری
تُرک نه ای هندوی غارتگری[11]
شعری هم از سعدی شیرازی شاعر قرن هفتم هجری بشنویم:
که سعدی که گوی بلاغت ربود
در ایام بـــوبکربـــن سعد بود
جوان جوانبخت روشن ضمیر
به دولت جوان و به تدبیر پیر[12]
حافظ شیرازی شاعر قرن هشتم هم در مورد پادشاهان ترک و ترکان گوید:
احمـد الله علــی معــدله الســلطان
احمد شیــخ اویـس حسن ایلخـانی
خان بن خان و شهنشاه شهنشاهنــژاد
آنکه میزیبد اگر جان جهانش خـوانی
دیـده نا دیده به اقبال تو ایمــان آورد
مرحبا ای به چنیــن لطف خدا ارزانی
مــاه اگر بیتو بر آید به دونیمش بزنند
دولت احمدی و معـــجزة سبحــانی
جلــوة بخت تو دل میبرد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانـانی
بر شکن کاکل تُرکانه که در طالع توست
بخشش و کوشش خاقانی و چنگیزخانی. . .
ای نسیم سحـــری خاک درِ یار بیــار
کــه کنــد حافظ ازو دیدة دل نورانی[13]
عبید زاکانی نیز در مورد پادشاهان ترک گوید:
طلوع کرده ز مشرق طلایه خورشید
چو از بلاد حبش پادشاه ترکستان
سنایی غزنوی نیز گوید:
ز یثرب علم دین خیزد عجب این است
که صاحب همتان آیند ز بنیاد ترکستان
اوحدی مراغهای هم از ترکان چنین یاد میکند:
میل ترکان کن که یابی برقرار
نزد ترکان رو که بینی بر دوام
چه ضرورت به ترک تازیدن
پیش شمشیر مرگ بازیدن
شمسالدین کاشانی در شاهنامة خود به تاریخ اقوام ترک میپردازد و تاریخ ترکان را از قول «زبیدار» و داننده ترکان پیر چنین نقل میکند:
زبیدار و داننده ترکان پیر
ز تاریخ دان مردم یادگیر
بپرسید یکسر سخنها به اصل
ز هر جا بدست آمدش فصل فصل
به نزدیک هر میر و هر مهتری
ز ترکان درین باب بُد دفتری[14]
باباطاهر همدانی در سال ۴۴۷ هـ . ق با طغرل بیگ سلجوقی ملاقات داشته و به گفته راوندی «. . . بابا سر ابریقی شکسته که سالها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت: مملکت عالم چنین در دست تو کردم. . . سلطان پیوست در آن میان تعدیدها داشتی و چون مصافی پیش آمدی آن در انگشت کردی».[15]
اکثر شاعران فارس و فارسی گوی از پادشاهان ترک تمجید و از ترکان به نیکی یاد کردهاند.
«در نیمه دوم سدة ششم هجری یکی از دولاوران ترکان سلجوقی ... موسوم به ارسلان بنطغرل و معروف به «شاه ارسلان طغرل» در سال ۵۵۵ در عراق و ایران مرکزی بر تخت سلطنت نشست و در سال ۵۷۳ هـ وفات یافت و پس از او فرزندش طغرل بنارسلان (۵۹۰-۵۷۱) زمام امور را بر دست گرفت. اینان بر عراق عجم [اراک , خمین ، اصفهان و مناطق مرکزی ایران], آذربایجان و سویهای آن حکومت میکردند که به «سلجوقیان عراق» معروفند. حکومت آنان بر این خطه از کشورمان از سال ۵۱۱ هـ الی ۵۹۰ هـ دوام داشته است. . . این سلاطین دلاور, همگی اهل فضل و ادب بودند و به پرورش شعرای عجم و تربیت آنان شهرت داشتند و شاعران و نویسندگان بزرگ فارسی گوی و فارسی نویس در خدمت آنان به سر میبردند و به تعریف و تمجید از بزرگواریها و قهرمانیهای آنان میپرداختند.
از جمله ظهیر فاریابی, خاقانی شروانی, اثیر اخسیکتی, نظامی گنجوی, قوامی رازی, جمالالدین و کمالالدین اصفهانی و دیگران در خدمت آنان توانستند ادب فارسی را مشحون از ترک ستایی و تمجید از دلاوریهای سرداران ترک ایرانی بسازند.»
«ارسلان» پدر و «طغرل» پسر, در میان شاعران پر آوازة عصر خود چنان محبوبیتی یافتند, که این شاعران در دیوانهای خود چکامههای چندی به نام آنان ساختند و رواج دادند. از جملة آنان میتوان به ترکیب بند معروفی از اثیرالدین اخسیکتی اشاره کرد که چنین شروع میشود:
چرخ یار ارسلان طغرل است
کار, کار ارسلان طغرل است
از در ایجـــاد تــا خـط عــدم
گیرودار ارسلان طغرل است
هر دلی کز داغ خذلان فارغ است
دوستدار ارسلان طغرل است
چرخ گردان با کمر شمشیر نعش
چتردار ارسلان طغرل است
بارگاه فتح و دیوان ظفر
در جوار ارسلان طغرل است
شعر من سر بر نهم گردون کشید
کاختیار ارسلان طغرل است.»[16]
کمالالدین اصفهانی پسر جمالالدین هم, پسر سلطان محمد خوارزمشاه را [چنین] مدح گفته است:
«ای در محیط عشقت سرگشته نقطة دل
وی از جمال رویت خوش گشته مرکز گل
زلف تو بر بنا گوش, ثعبان و دست موسی
خال تو در زنخدان هاروت و چاه بابل
دو رسته در دندان چون از رخت بتابد
گویی گر ثریا در ماه کرده منزل
ای گرد آستانت بوسه گه سلاطین
وی ماه آستینت قبلهگه افاضل. . . ».[17]
اثیر اخسیکتی در قصیدة دیگر برای راهیابی به دربار قزل ارسلان در مدح وی گوید:
«ای کمینگاه فلک ابروی تو
آبروی آفتاب از روی تو
جای جانها گوشه شپّوش تو
دام دلها حلقه گیسوی تو
کرد خلقی را چو غنچه چشم بند
یک فسون از نرگس جادوی تو. . .
چون برابر گونهای باشد بجهد
ملک هر دو عالم و یک موی تو
سوی خود میخوانیم یک ره بگوی
تا کدامین سوست آخر سوی تو
بر سر کوی غمت بر, تا «اثیر»[18]
های هویی میزند بر بوی تو
کم نگردد رونق حسن تو هیچ
گر بیفزاید سگی در کوی تو. . . !»[19]
سید اشرف (حسن غزنوی) شاعر قرن ششم در سوگ مرگ سلطان مسعودبن محمد ملکشاه سلجوقی چنین مرثیهای را سروده است:
«ای بوده خسروان را همچون پیامبری
پرورده بندگان را همچون برادری
هر دیده از وفات تو گریان چو چشمهای
هر سینه از فراق تو سوزان چو مجمری
از حسرت تو چیست جهان پای در گلی
در ماتم تو کیست فلک خاک بر سری
دی از تو سور بود به هر جا و مجلسی
و مروز ماتمیست به هر شهر و کشوری
گوهر اگر ز خاک بر آرند ای عجب
در خاک چون نهاد فلک چون تو گوهری
دردا که دهر لشکر عمر تو برشکست
ای بارها شکسته به یک حمله لشکری
این طرفه کز وفات پسر شد پدر یتیم
اندر فراق خسرو چون شاه سنجری
شاه فرشته سیرت مسعود در گذشت
همچون فرشته از سر افلاک برگذشت.»[20]
قصیدهای هم از انوری ابیوردی در مدح سلطان سنجر سلجوقی:
«گر دل و دست بحر و کان باشد
دل و دست خدایگان باشد
پادشاه جهان که فرمانش
بر جهان چون قضا روان باشد...
خسروا بنده را دو سه سال است
که همی آرزوی آن باشد
کز ندیمان حضرت ار نشود
از مقیمان آستان باشد
بخرش پیش از آنکه بشناسی
کانگهی رایگان گران باشد
چه شود گر ترا درین یک بیع
دست بوسیدنی زیان باشد...
ملکا مملکت غلام تو باد
ملک همنام تو بنام تو باد
ساحت آسمان زمین تو گشت
خواجه اختران غلام تو باد
حشمت از حشمت تو محترم است
همه حشمت از احتشام تو باد
اشهب روز و ادهم شب را
پیشه لیسیدن لگام تو باد
گرهی کان قضا بنگشاید
سخره دست اهتمام تو باد...»[21]
محمد راوندی نویسنده کتاب تاریخی «راحهالصدور» که خود شاعر نیز بوده بعد از مرگ سلطان طغرل سوم در سال ۵۹۰ هـ. ق در سوگ او چنین شعری را در کتاب «راحهالصدور» آورده است.
«مرا باری درین حالت زبان نیست
دل اندیشه و طبع بیان نیست
چگونه مرثیت گویم شهی را
که مثلش زیر چرخ آسمان نیست
دریغا لطف آن شکل و شمایل
که سروی چون قدش در بوستان نیست
دریغا آن همه سهم و مهابت
که بی او بازو دین را توان نیست
دریغا شخص او کز وی اثر نه
دریغا نام او کز وی نشان نیست
کجا شد آن همه مردی که گفتی
سپهر پیر مرد این جوان نیست
دریغا آن چنان چابک سواری
که یکران حیاتش زیر ران نیست
از آن پشت جهانی شد شکسته
که بر روی زمین شاه جهان نیست...»[22]
شوونیستها برای تحقیر ترکان و سلاطین ترک که قدرت اداره امپراتوری عظیمی از چین تا قلب اروپا را داشتند و این کار میسّر نبود مگر به تدبیر و اندیشه و ذکاوت بالا و سیاستمداری دقیق؛ و ادبا, شعرا, فلاسفه و بزرگان علم و اندیشه هزار ساله اخیر ایران مدیون توجه و عنایت آنها بوده در کتاب «زبان فارسی در آذربایجان» مینویسند:
«اما فاتحان سلجوقی, حکمرانانی جاهل و بی سواد بودند که قدرت خود را فقط به نیروی بربریت تحصیل کرده و اغلبشان حتی خواندن و نوشتن زبان فارسی را هم بلد نبودند. ابوبکر محمدبن علیابن سلیمان راوندی در راحهالصدور (تاریخ آل سلجوق) می نویسد: «... و چون به تاریخ سبع و سبعین خمس مائه, سلطان شهید را (منظورش سلطان طغرل سوم پسر معزالدین ارسلان است). هوس خط افتاد مولانا زینالعابدین مجدالاسلام استادالملوک و السلاطین محمودابن محمد ابن علی راوندی را که حال دعا گوست تفقد فرموده و او را تشریف استادی ارزانی داشت...» دقت کنید! در این تاریخ تقریباً یکصد و پنجاه سال از حکومت آل سلجوق بر ایران (یا بر قسمتهایی از ایران) میگذشت ولی طغرل سوم تازه در ششمین سال سلطنتش شروع به یاد گرفتن خط و زبان فارسی کرده بود!»[23]
ناسیونالیستهای افراطی نمیخواهند باور کنند تا شروع حاکمیت مستبدانه رضاخان در ایران, زبان فارسی (دری) زبان با اهمیت و مرسوم مکتبهای ایران نبوده و در مکاتب و حوزه های علمی قرون گذشته ایران به زبان عربی تحصیل میکردند و علما و دانشمندان استعدادهای خود را در زبان عربی بروز میدادند.
دانشمندانی چون زکریای رازی, ابوریحان بیرونی, ابن سینا و بسیاری دیگر, آموختههای علمی خود را در رشتههای مختلف طبیعیات, ریاضیات, طبّ, فلسفه, نجوم و.... به زبان فارسی کسب نکردند و اثرهای علمی خود را هم به زبان فارسی ننوشتند!
زبان رسمی حوزههای علمیه امروز ایران نیز که در حقیقت نماد مراکز علمی قرون گذشته است به عربی است و طلاب حوزه های علمیه قم و دیگر مراکز, علوم اصلی و پایه را به زبان عربی تحصیل میکنند و حتی کتابهای خود را هم بیشتر به عربی می نویسند![24]
بنا به نوشته دکتر رحمت مصطفوی: « در زمانی که ایران مرکز علم دنیا بود, علم ایرانی به زبان عربی تجلّی میکرد و هیچ وقت در قالب زبان فارسی قرار نگرفت, و به همین جهت زبان فارسی, هر قدر هم زیبا و گسترده و عالی باشد, هیچوقت به درجه «زبان تمدن» نرسید, زبان تمدن آن روز, «زبان تمدن اسلامی» یعنی عربی بود. در نتیجه این وضع اسفناک به وجود آمد که زبان فارسی هیچوقت در سراسر تاریخ, زبان علمی نبوده است و همیشه از علم خالی بوده است.»[25]
اگر نوشته ناسیونالیستها افراطی درست بود و بر پایه تاریخ واقعی هم استوار بود, حتی اگر سلطان طغرل سوم خواندن و نوشتن فارسی را هم نمیدانست ایرادی بر او نبود زیرا در آن دوران زبان فارسی زبان علمی و با اهمیتی به حساب نمیآمده است که سلطان سلجوقی از ندانستن آن دچار شرمندگی و مشکل شود, بلکه زبان علم و فلسفه و ریاضیات, نجوم و غیره را به زبان عربی کسب میکردند و در دربار هم به ترکی صحبت میکردند!
در آن دوران, زبان فارسی بیشتر در مجالس جشن و سرور و جهت تعریف و تمجید از سلاطین به کار گرفته میشد. که اغلب به درد شعرا میخورد تا با سرودن شعری در شأن و شوکت پادشاهان ترک انعامی از آنها کسب کنند و یا مورخینی با نوشتن تاریخ فتوحات سلاطین ترک به نان و نوایی برسند!
چنانکه خود محمد راوندی نویسنده کتاب یاد شده «راحهالصدور» که در خدمت سلطان طغرل سوم بود وقتی طغرل در جنگ با خوارزمشاهیان کشته میشود وی پریشان و مضطرب میگردد و در کتاب «راحهالصدور. . .» چنین مینویسد:
«در آن وقت که من در کلبة اندُهان و کاشانة غمان و بیتالاحزان نشسته بودم سر در کنج عزلت کشیده و تجرّد و وحدت برگزیده و فراغت و انزوا اختیار کرده روی در روی ریاضت و قناعت آورده و بعد از واقعه سلطان سعید و جهاندار شهید طغرل بنارسلان... کس را رتبت و منزلت مخدومی نشناخته و با خود بساخته شبی مادر جهان ردای قیر در سر گرفته بود و چادر سیمابی بر روی چرخ دولابی بسته,... لعبت حدقه پرتاب کرده بود و لشکر تفکر تاختن آورده چندان تراکم غم برهم آمده که روح مجروح بیم بود که از عالم طبیعت غایب شود... حواس خمسه از کار بشده و اعضای بسته از پرگار بیفتاده گاهی با خود میگفتم بی مخدومی و ممدوحی کریمی باغ دانش بیبر و مهمل و معطّل ماند و بیصلات جسیم از شبیخون فقر ایمن نتوانم بود و من که خدمت چنان پادشاهان جهاندار و بزرگان نامدار کرده باشم با خسیسان ناکس و دونان بیهوس چگونه در سازم... و گاهی میاندیشیدم که کاشکی ماهی از برج سلاطین یا پادشاهی از پادشاهان روی زمین سلجوقی نژاد ظاهر شدی که دل بر خدمت او مطمئن بودی,...»[26]
با این حال, ببینیم در کتاب تاریخی «راحهالصدور», محمدبنسلیمان راوندی درباره ادعای ناسیونالیستهای افراطی مبنی بر اینکه طغرل سوم تا سال ششم سلطنت خود بیسواد بوده و در این سال شروع به یادگیری خواندن و نوشتن کرده, هر چند که این سواد در مورد زبان کم اهمیت فارسی در آن دوران باشد چه نوشته است؟!
کتاب تاریخی یاد شده که نام کامل آن «راحهالصدور و آیهالسرور در تاریخ آل سلجوق» نام دارد بوسیله «محمدبنعلیبن سلیمانالراوندی» بعد از مرگ طغرل سوم در سال ۵۹۹ هـ. ق نوشته شده و در سال ۶۰۳ هـ. ق به سلطانی دیگر از آل سلجوق بنام غیاثالدین کیخسروبن قلج ارسلان که از سلجوقیان روم (ترکیه امروزی) بوده تقدیم شده است.
کتاب یاد شده بوسیله محقق مشهور محمد اقبال تصحیح و استنساخ شده و در ماه آگوست سال ۱۹۲۱ میلادی در دانشگاه کامبریج بوسیله مصحح مقدمهای در ۴۲ صفحه به زبان انگلیسی در توضیح کتاب به آن افزوده گردیده و صورت استنساخ شده آن با توضیحات و اضافات محقق منتشر شده است.[27]
بر این کتاب در سال ۱۳۳۳ هجری شمسی به وسیله بدیعالزمان فروزانفر استاد دانشگاه تهران مقدمهای دیگر افزوده شده و احتمالاً در آن زمان از روی نسخه استنساخ شده و تصحیح شده آن عکسبرداری و در ایران منتشر شده است.
چاپ دوم این کتاب در سال ۱۳۶۳هجری شمسی به وسیله علی اکبر علمی در هزار نسخه و باز به شکل عکسبرداری شده صورت گرفته است.
در مقدمه این کتاب که بوسیله بدیعالزمان فروزانفر نوشته شده است دربارة موضوع یادگیری خط به وسیله طغرل سوم چنین آمده است:
«در سال ۵۷۷ [هـ. ق] که طغرلبن ارسلان را سودای تعلیم خط در دل جایگیر افتاد زینالدین محمودبن محمدبن محمد را بخدمت خواند و تشریف استادی ارزانی داشت و این فن شریف را از وی بیاموخت و بکتابت و مصحفی سی پاره آغاز نمود و هر چه او مینوشت نقاشان و مذهبان بزرحل تکمیل میکردند و بر هر جزو از سیپاره صد دینار بخرج میرفت و مصنف کتاب نیز در آرایش آن مصحف بامر سلطان اشتغال میورزید».[28]
در سطور بالا نه بر یادگیری خواندن و نوشتن فارسی, بلکه بر یادگیری فنّ خط که فن خوشنویسی است اشاره شده است که سلطان, بعد از یادگیری این فنّ, اولین کارش را با خوشنویسی کلام خدا شروع میکند و تذهیبکاران و نقاشان هم آنرا تزئین میکنند! درباره این موضوع, در خود کتاب «راحهالصدور» چنین آمده است: «... و چون خط منسوب شد تبرّک کرد بکلام ربالعالمین و تمسک بحدیث سیدالمرسلین که خبر: مَنْ کَتَبَ بِسِمِاللهاِلرّحمنالرّحیم فَاَحسَنَ خَطَّه غفِرلَهُ مصحفی سیپاره مبدا کرد و مینوشت و نقاشان و مذهبّان را بیاورد تا هر چ [چه] او مینوشت ایشانش بزر حلّ تکحیل میکردند, بر هر جزوی سیپاره صد دینار مغربی خرج میشد».[29]
محقق مشهور محمد اقبال در مقدمة انگلیسی نیز در صفحه ۱۶ درباره چگونگی نوشته شدن کتاب بوسیله مورخ و تقدیم آن به سلطان کیخسرو از سلجوقیان روم, با نام بردن از سلطان طغرل سوم آخرین پادشاه سلجوقی به عنوان «مردی بزرگ و عالم» و موضوع یادگیری فن خط به وسیله ایشان و نوشتن سیپاره (سی جزء قرآن) بعد از متخصص شدن در این هنر به وسیله او و تزئین تذهیب نقاشان چنین آورده است:
در این صفحه در متن انگلیسی در توضیح چگونگی یادگیری فن خط به وسیلة طغرل سوم جمله:
»..he was struck with a desire to learn calligraphy…«
بکار برده شده است که «... او با اشتیاق تمام برای رسیدن به آرزوی خود برای یادگیری خوشنویسی...» معنی میدهد و کلمه «Calligraphy» در تمام فرهنگهای انگلیسی به فارسی جز «فنّ خط, خوشنویسی» معنای دیگر ندارد!
حال ناسیونالیستهای افراطی با تحریف آشکار کتابهای تاریخی چه هدفی را دنبال میکنند کاملاً آشکار است!
آنها وقتی در متون سراپا تعریف و تمجید از سلاطین ترک سلجوقی توسط مورخ «راحهالصدور» چیزی برای رسیدن به اهداف خود پیدا نمیکنند به تحریف آن متوسل میشوند!
لازم است یاد آوری شود که سلطان طغرل سوم در زمانی که شروع به یادگیری فن خوشنویسی میکند سیزده سال بیشتر نداشته است! زیرا وی در هفت سالگی بر تخت سلطنت نشسته و در سال ششم سلطنت خود اقدام به یادگیری فن خوشنویسی کرده است.[30]
محمد راوندی مؤلف کتاب «راحهالصدور» در این مورد مینویسد:
«سلطان طغرل پادشاهی بود در آشیان دولتزاده و در خاندان اقبال نشو یافته, ملکی نابیوسیده بدو رسیده و کسوت ناکوشیده پوشیده, از مهد به تخت تحویل کرده و از مکتب ادب بیتعب طلب بر مرکب ملک سوار شده...»[31].
حال ببینیم در فرهنگ دهخدا در مورد طغرل سوم چه نوشته شده است؟
در مادة «طغرل» در فرهنگ «دهخدا» چنین آمده است:
«ابن ارسلان, السلطان اعظم رکن الدنیا معز الاسلام و المسلمین, ابوطالب طغرل بن ارسلان قسیم امیرالمومنین (طغرل ثالث) (۵۷۱-۵۹۰ هـ ق) کمال دولت و کامیاری و وفور حشمت و بختیاری سلطان ماضی طغرل سلجوقی از آن زیادت بود که دست عبارت به دامن شرح اندکی از آن رسد یا عشری از معشار آن ارحیز وصف آید. به تأیید الهی و عنایت لایزالی که مستدعی سعادت ابدی و مقتضی دولت سرمدی است اختصاص یافته بیتکاپوی جنگ, چنگ در دامن مراد زد و بیتعب طالب, عروس مملکت را در کنار گرفت و بیزحمت غرس, میوه سلطنت از درخت دولت بچید و در رعایت نام نیک اندوخت و در اشاعت خیرات و انعام درباره رعایا و رعاه (ت) و دفع ظلمه و سد اطماع مستاکله, رفع رسوم اهل عدوان و احسان در حق عامه عالمیان مشارالیه گشت. و در احیاء قواعد اجداد و تجدید مراسم اسلاف سعی بلیغ نمود و در عهد پادشاهی او کژی جز در زلف دلبران چین به دست نمیآمد, و فتنه جز از چشم خوبان نازنین بر نمیخاست. ذاتش مستجمع کمالات نفسانی, خصایص جهانبانی بود.
صورت پسندیده و سیرت گزیده داشت و به علم و هنر آراسته و به عقل و فضل پیراسته بود. در سخندانی موی شکافتی, و شعری روان چون آب حیوان گفتی. تعظیم علما و انعام درباره فضلا علی الدوام فرمودی, و التفات خاطر ایشان سبب ازدیاد رونق امور و اتمام مناهج جمهور دانستی. . . . ».[32]
ویل دورانت مورخ مشهور هم در مورد پادشاهان ترک, از آن جمله دربارة سلطان محمود غزنوی میگوید:
«محمود پیش از هر درگیری مهمی نماز میکرد و دست به دعا بر میداشت و از خدا طلب برکت میکرد. یک سوم قرن سلطنت کرد [از ۳۸۹-۴۲۱ هـ ق] و چون در گذشت, سالخورده و سرافراز بود. مورخان مسلمان او را بزرگترین سلطان زمان و یکی از شاهان بزرگ آن عصر به شمار میآوردند».[33]
در لغتنامه دهخدا هم در ماده «سلطان محمود غزنوی» چنین آمده است: «... سلطان محمود که اولین پادشاه مستقبل و بزرگترین فرد خاندان غزنوی است به دلیری و بیباکی و کثرت فتوحات و شکوه دربار در تاریخ اسلام بسیار مشهور شده مخصوصاً غزوات او در هند و غنایمی که از آنجا آورده و اجتماع علما و شعرا در دستگاه و اشعار و کتبی که به نام او ترتیب یافته, نام او را در اکناف و اطراف عالم معروف کرده است... از علمای دستگاه محمودی هیچکسی جلیلالقدرتر و بزرگوارتر از ابوریحان بیرونی نیست...».
ویل دورانت در مورد حکومت بابریان هند هم میگوید:
«بابر بنیان گذار سلسلة تیموریان هند مردی بود به تمامی همچون اسکندر, دلیر و افسون کننده, هم از اعقاب تیمور بود و هم از اعقاب چنگیز, تمام کاردانی این دو را . . . به ارث برده بود. . . دهلی را تصرف کرد, و در آنجا بزرگترین و خیرخواهترین سلسله بیگانه را که بر هند حکومت کردند بنا نهاد. از چهار سال صلح و آرامش برخوردار شد, شعرهای عالی سرود, خاطرات خود را نوشت؛ و در چهل و هفت سالگی چشم از جهان فرو بست, حال آنکه در عمل و تجربه به اندازه یک قرن عمر کرده بود.».[34]
اکبرشاه نیز از سلسلة تیموریان هند پادشاهی کاردان و فرزانه بود که بر هندوستان حکومت میکرد, ویل دورانت دربارة او نیز میگوید: «. . . اینها سرآغازهای . . . کار مردی بود که مقدور بود از فرزانهترین و بافرهنگترین همه شاهانی باشد که تاریخ تاکنون شناخته است. . . امپراتور [اکبرشاه] قانونگذار, مجری, و قاضی بود؛ او در مقام دیوان عالی ساعتها وقتش را صرف شنیدن حرفهای دادخواهان مهم میکرد. بنا بر قانون او, ازدواج در صغرسن [کوچکی], و ساتی اجباری ممنوع, و ازدواج مجدد بیوگان مجاز شد. رسم بردگی اسیران و کشتار حیوانات را برای قربانی بر انداخت و به همه ادیان آزادی داد؛ راه صاحبان استعداد, با هر عقیده یا نژادی, را باز کرد و رسم سرگزیت را بر چید و آن جزیهای بود که حکام افغان از هندوانی که به دین خود مانده بودند میستادند. . . ».[35]
رنه گروسه نیز در مورد ترکان میگوید:
«باید تکرار کنم که اگر بر روی این جنبه از تاریخ قدیم ترکان تکیه میشود, برای تذکر این نکته است که روح ترکان با چه سهولتی میتواند با ادیان بزرگ جهان که از معنویت برخوردارند خود را سازگار سازد و این خصلت تا چه اندازه با تمدن همراه است. . . . خصوصیت دوم اقوام ترک استعداد فرماندهی یا, به عبارتی صحیحتر, سازماندهی است. یعنی سازمان دادن به اجتماع اقوامی که غالباً از نژادهای مختلف هستند. باید توجه داشت که این خصوصیت وجه مشترک ترکان با رومیان است ابرهارد اخیراً توجه ما را به مساعی خاندان ترک توپا (۳۹۸-۵۵۷) در فراهم آوردن وحدت و ثبات در چین شمالی و کوشش مشابهی که به وسیلة ترکان شاتو (۹۰۷-۹۳۶) صورت گرفت جلب کرده است. در غرب آسیا (منظور فلات پامیر است) سلسلههای ترک به اقدام مشابهی دست زدند. ترکان غزنوی (۹۶۲-۱۱۸۶) نیز به ترکیب تاریخی افغانستان کنونی شکل بخشیدند.
سلجوقیان کبیر (۱۰۳۷-۱۱۵۷) برای نخستین بار پس از حملة اعراب موجبات وحدت شاهنشاهی ایران را فراهم آوردند. . . . در هند نیز سلاطین گورکانی مستقر در دهلی بودند. اینها مظهر نظام و انضباط که خوی ترکها است, بشمار میآمدند و از زمان بروی کار آمدن این نوادههای تیمور (۱۵۲۶-۱۷۰۷) بود که موجبات وحدت هند و ایجاد امپراتوری در این کشور فراهم گردید. . . ترکها مردمانی مثبت اندیش و از هر گونه رجزخوانی و خیالبافی به دور بودند. . . ».[36]
رنه گروسه گرچه در کتاب «امپراطوری صحرانوردان» به صورت جانبدارانه از غرب و تمدن غربی و چین, و ارائه تصویر مبهم و متضاد از امپراتوری ترکان به تحریر تاریخ میپردازد ولی ناگزیر به ابراز حقایق میشود:
«همانطوریکه مساعدت و معاضدت فرانکها از رم متمدن برای ایستادگی در برابر«ژرمانیسم» ساکسونها و «نورمانها» عاملی مؤثر برای پایداری رم بود همانطور نیز فرهنگ چین پشتیبان و نگاهبانی بهتر از همین «توپا» ها در قرن پنجم برای بقای خود نمیتوانست بیابد. اسلام غرب و ایرانی نیز سرداری وفادارتر از سلطان سنجر غیور و شجاع برای ادامة حیات خود نمیتوانست پیدا کند. همین ترک و مغولها. . . هستند که اقدامات شاهنشاهان سابق یا فعالیتهای «پسران آسمان»[37] را تکمیل میکنند هیچ یک از خسروها یا خلیفهها نتوانستند بر تخت سلطنت ملل یونانی و مسیحی بنشینند و داخل کلیسای ایا صوفیا (سوفی مقدس) بشوند ولی جانشینان پیشبینی نشده آنها من جمله پادشاه عثمانی در قرن پانزدهم کار نکردة آنها را انجام داد و مورد کمال تمجید و تحسین دنیای اسلام قرار گرفت.».[38]
رنه گروسه در جای دیگر در مورد خصوصیات چنگیزخان مغول هم نظری این چنین دارد:
«. . . چنگیزخان واجد خصائل حمیده و صفات شریف و نجیبی بوده و علیرغم نویسندگان مسلمان که او را «ملعون» قلمداد میکنند وی را در عالم مدیریت حیثیت و مقامی رفیع است. یکی از خصوصیات اخلاقی و خصائل ذاتی او انزجار مفرط او است از خیانت. خدمتگزارانی که برای جلب عطوف و مساعدت او به ارباب و ولی نعمتهای خود خیانت میکردند به حکم چنگیزخان به قتل میرسیدند. برخلاف, مکرر دیده شده که کسانی را که تا آخرین مراحل نسبت به ارباب خود وفادار بوده و علیه چنگیزخان با کمال پایداری جنگیدهاند پس از فتح به خدمت پذیرفته و از وفاداری آنها تقدیر نموده است. . . لباس چنگیز که از پوست حیوانات بوده و ملل را قلع و قمع مینموده است با یک عظمت جبلی و بزرگواری طبیعی و نزاکتی کمنظیر رفتار نموده که گویی او نوگل باغ نجابت بوده است. خودچینیان از این حسن رفتار او دچار تعجب میشدهاند. او نجیبزاده بود از خاندان اصیل با روحی شاهانه که ابداً از ترقی و تعالی سرسامآور خود سرمست غرور و تکبّر نمیشد. چنگیزخان که رأی رزینی در سیاست داشت میخواست از تجارب دول متمدن استفاده کند و به همین سبب مشاورین و رایزنانی در دستگاه خود داخل کرد. . . «مارکوپولو» مینویسد: «او مُرد و مرگ او ضایعهای عظیم بود زیرا وی مردی بود فرزانه و محتاط.».[39]
رشیدالدین فضلاله مورخ مشهور دورة مغول «۷۱۶- ۶۴۵ هـ ق» (۱۲۴۷-۱۳۱۸ میلادی) نیز در کتاب تاریخی «جامعالتواریخ» درباره پندها و نصایح چنگیزخان از زبان وی مینویسد:
«... چون مرد از شراب و طراسون مست شود, همچون نابینا شود, که چیزی نتواند دید و کر گردد. چون او را خوانند, نشنود. و گنگ گردد, چون با او سخن گویند, جواب نتواند گفت, و مرد چون مست شود, مانند کسی بود که در حالت مرگ باشد. اگر خواهد که راست بنشیند نتواند, همچنانکه کسی که او را زخم بر سر زده باشند, مدهوش و متحیر مانده باشد. و در شرابخواره عقل و هنر نباشد و خلق و سیرت نیکو هم نباشد. کارهای بد میکند. میکشد و میزند... و پادشاه (که) بر شراب و طراسون حریص باشد, کارهای بزرگ و یوسونهای عظیم را جیدا میشی نتواند کرد و مرد کشکبو که بر خوردن شراب حریص باشد, بلای عظیم به وی رسد...».[40]
رشیدالدین فضلاله در مورد سلطان دیگر مغول هم گوید:
«حق جل و علا سایة سلطنت پناه پادشاه جهان, شهنشاه زمین و زمان, خدایگان خواقین ایران و توران, مظهر فیض و فیض رحمان, مظهر شعار اسلام و ایمان, دارای دین پرور و جمشید دادگستر, محیی مراسم جهانداری, معلای اعلام کامگاری, باسط بساط معدلت, فیاض بحار رحمت, مالک ممالکت فرمانروایی, وارث سریر چنگیزخانی, سایه اله, ناصر دین الله تا انقراض جهان و انقضای زمان بر سر کافة انام پاینده و مستدام دارد و یرحمالله عبداً قال آمینا.».[41]
در فرهنگ دهخدا نیز در ماده چنگیز دربارة خصوصیات چنگیزخان چنین آمده است:
چنگیز: «... اهمیت و اخلاق چنگیز؛ چنگیزخان مردی کاردان و لایق بود, پایدار و خونسرد بود و از غرور و نخوت پرهیز داشت». عدل چنان بود که در تمام لشگرگاه هیچکس را امکان آن نبود که تازیانه افتاده از راه برگرفتی جز مالک آن را و دروغ و دزدی را در میان لشکر او کس نشان ندادی و هر عورت که در تمام خراسان و زمین عجم بگرفتندی اگر او را شوهر بودی هیچ آفریده بدو تعلّق نکردی... دروغ امکان نبودی که هیچکس بگوید و این معنی روشن است (طبقات ناصری صص ۳۷۵- ۳۷۴».).
ترکان قبل از اینکه امپراتوری سلجوقی از چین تا اروپا را به دست بگیرند بخاطر لیاقت و کاردانیشان عملاً حکومت خلفای عرب را اداره میکردند. در حقیقت خلفا تنها نام خود را بر حکومت داشتند, ولی اداره آن در دست ترکان بود!
«... خلیفه که از سلطه و نفوذ ایرانیان بیم داشت, چون حمایت و دوستی عرب را از دست داده بود سعی میکرد, نیروی ترکان را تکیهگاه خویش سازد... از اواخر دورة معتصم دربار خلافت یکسره به دست ترکان افتاده بود با اینهمه تا معتصم زنده بود... از او فرمانبرداری میکردند اما پس از او دیگر از هیچ خلیفهای اطاعت نمیکردند. آنها در بغداد بر خلیفه چیره بودند... نفوذ ترکان مخصوصاً پس از کشته شدن متوکل توسعه بیشتری یافت. پس از قتل متوکل ترکان به قول مؤلف الفخری بر ملک استیلا یافته بودند. و خلیفه در دست آنها چون اسیری بود که اگر میخواستند میکشتند و اگر میخواستند میبخشودند. نوشتهاند «که چون معتز بر سریر خلافت نشست کسانش منجّمان بیاوردند و گفتند بنگرید تا او چه مدت خواهد زیست و چه مدت بر سریر خلافت خواهد ماند. یکی از ظرافا در مجلس حاضر بود گفت من از اینها بهتر میدانم. گفتند تو میگویی چند سال میزید و چند سال حکم میراند: گفت تا هر وقت که ترکان بخواهند. هر که در مجلس بود از این جواب بخندید».[42]
بر خلاف ادعای ناسیونالیستهای افراطی و پانآریائیستها, پادشاهان ترک علاوه بر سیاستمدار و کشوردار بودن, خود را به سلاح علم نیز مجهز میکردند.
امیر تیمور که جهانگشایی او بر کسی پوشیده نیست قرآن را نه تنها از حفظ میخواند, هنگام فتح شیراز در مسابقهای که با حافظ شیرازی شاعر معروف, در قرائت قران داشت و خود او این مسابقه را ترتیب داده بود در خواندن آیهها و سورههای قران از آخر به اول بصورت حفظ که حافظ قادر به خواندن آن نبود برنده این مسابقه میشود !
«گفتم ای مرد شیرین سخن, نیکو سخن گفتی و جوابی بمن دادی که مرا متقاعد کرد؛ آیا راست است که تو قران را از حفظ داری؟ حافظ جواب داد بلی ای امیر. گفتم آیات سورة عرفات را از انتهای سوره شروع کن و آیه به آیه بخوان. حافظ گفت ای امیر, آیا میگویی که آیات را از انتهای سوره شروع کنم و به طرف مبدأ بروم؟ گفتم اگر تو حافظ قرآن باشی میتوانی آیات را از انتها شروع کنی. حافظ اظهار عجز کرد و من گفتم اکنون تو مرا امتحان کن و هریک از سورههای قرآن را که انتخاب میکنی بگو تا من آیات را از منتها به طرف مبدأ بخوانم حافظ گفت ای امیر من این جسارت را نمیکنم که مردی چون تو را مورد آزمایش قرار بدهم. گفتم خود من به تو اجازه میدهم که مرا مورد آزمایش قرار بدهی. حافظ سورة «بقره» را انتخاب کرد و من آیات سوره را از منتها به طرف مبدأ خواندم و پس از خواندن هفت آیه, حافظ و سایر عرفا زبان به تحسین گشودند و حافظ گفت ای امیر, من اذعان میکنم که در قبال دانشمندی چون تو خود را حافظ قرآن نمیدانم. . . من میل داشتم که عارفان شیراز را بیشتر ببینم و با آنها صحبت کنم و از آنچه میگویند لذت ببرم ولی به من خبر رسید که «اتابک افراسیاب بن یوسف شاه» سلطان لرستان, هنگام عبور دستههایی از سواران من, از آنها باج خواسته و چون آنها حاضر نشدهاند باج بدهند تمام آنها را که یکصد و پنجاه تن بودند به قتل رسانیده است. بعد از شنیدن آن واقعه, به هر یک از عارفان که در خانه من حضور یافته بودند هزار دینار زر عطا کردم و به «شیخ حسین بن قربت» که هزار دینار دریافت کرده بود پانصد دینار دیگر دادم و سلطنت پارس را به پسرم (میرانشاه) وا گذاشتم. . .».[43]
الغ بیگ فرزند شاهرخ میرزا و نوة امیر تیمور که در سال ۱۳۹۳ میلادی در سلطانیه زنجان به دنیا آمده بود و رصدخانه معروف سمرقند را ساخت, فرمولهای سینوس و تانژانت را در ریاضی نوشته است. وی که از ریاضی دانان برجسته قرون وسطی و دانشمندان علم هیأت (فضاشناسی) به شمار میرود در سمرقند که در عین حال خود او فرماندارش بود یک دانشکده علوم ریاضی تأسیس کرده بود و شصت دانشمند علوم ریاضی را برای تدریس در آن و کار در رصدخانه دعوت کرده بود. الغ بیگ که پایتخت پدرش شهر هرات خراسان بود (امروز این شهر از شهرهای افغانستان به شمار میرود), تنها یک پنجم از اوقات خود را صرف امور دولتی میکرد و بقیه را در تحقیقات علمی و مطالعات تاریخی میگذراند.[44]
دولتشاه سمرقندی در تذکره الشعرا (تألیف ۸۹۲ هـ ق) دربارة این سلطان عالم و ریاضیدان آورده است:
«.. . . . اما سلطان مغفور سعید الغ بیگ گورکان سقی الله برهانه پادشاه عالم و عادل و قاهر و صاحب همت بوده و در علم نجوم مرتبه عالی و در معانی موی میشکافت. درجه عالمان به عهد او به ذرورة اعلی بوده و فضلا را به دور او مراتب عظمی, در علم هندسه دقایق نما و در مسائل هیئت مجسطی گشا بود و فضلا و حکما متفقاند که به روزگار اسلام بلکه از عهد ذوالقرنین تا این دم پادشاهی به حکمت و علم مثل میرزا الغ بیگ گورکان بر مستقر سلطنت قرار نیافته. در علوم ریاضی وقوف تمام داشت, چنانکه رصد ستارگان بست به اتفاق حکمای عهد خود چون مفخرالحکماء العلما قاضی زاده رومی و مولانا غیاثالدین جمشید و آن هر دو بزرگوار فاضل آن کار به اتمام نارسانیده وفات یافتند و سلطان همگی همت بر اتمام آن کار گماشته باقی رصد را میرزا به اتمام رسانید. و زیج سلطانی اخراج نمود و خطبه به نام خود نوشت و الیوم نزد حکما آن ذیج متداول و معتبر است و بعضی آنرا بر زیج نصیری ایلخانی ترجیح میکنند و در خطة سمرقند مدرسه عالی بنا فرمود که در اقالیم به زینت و رتبت و قدر آن مدرسة عالی نشان نمیدهند و الیوم در آن مدرسة عالی زیاده از صد نفر طالب علم متوطن و موظفاند. . . ».[45]
در لغتنامة علامة دهخدا در مادة «الغ بیگ» چنین آمده است: «الغ بیک: (نوه تیمور) پسر شاهرخ از احفاد تیمور لنگ بود. وی با اقتدار و تبحر خویش در علوم و فنون مخصوصاً در علم هیأت شهرت یافت و از نظر وسعت معلومات یکی از اعاظم حکمای اسلام گردید. زیجی به غایت مقبول موسوم به «زیجاُلغی» و آثار فنی دگر به وجود آورد و رصدخانه بزرگی در سمرقند ساخت و کپرنیک کمی بعد از او ظهور کرد و پایة علم هیات جدید را بر اساس حرکت کره ارض نهاد. از این رو الغ بیک را خاتم هیأت قدیم و اختر شناسان اسلام باید دانست... مدت عمرش ۵۶ سال بود. این پادشاه ایام حیات را به مطالعه و خدمت به علوم و فنون بسر برد.
محضرش همیشه مجمع ادباء و محفل علما و دانشمندان عصر بود. و بعضی از اشخاص بصیر را برای تحقیقات فنی تا چین اعزام نمود. زیج او در سال ۱۶۶۵. م. در شهر آکسفورد از انگلستان طبع و نشر شد و به اکثر زبانهای اروپایی ترجمه گردید... سرپرسی سایکس در تاریخ ایران «ترجمه فخر داعی گیلانی ج ۲ ص ۱۹۶) چنین آرد؛ الغ بیک پیش از اینکه به جای پدر قرار گیرد مدت ۳۸ سال در سمرقند حکمرانی داشته است و این دوره مشعشع و فرخندهای برای این کشور که مکرر دستخوش غارت و خرابی گردیده محسوب میشود. تشویق از صاحبان هنر و ترویج از علم و دانش که خود دوستدار واقعی آن بود نامش را به عنوان مؤلف جداول معروف نجومی, منها درجه صحیح و مکمل, که آن از شرق به غرب رسیده برای همیشه باقی نگهداشته است. این کتاب به وسیله ژان گریوس از اهالی صقلیه (سیسیل) و پروفسور هیأت و نجوم در اکسفورد در لاتین انتشار یافته و بعد هم تجدید چاپ شده است. به علاوه الغ بیک کسی است که ایران, تقویمی را که در آنجا تا امروز رایج و مورد استفاده است مدیون اوست. در این تقویم مبداء تاریخ سیچقان ئیل نام دارد و دوایر دوازده سالهای هستند که هر سال آن به نام حیوانی خوانده شده است».
پس از امیر تیمور, شاهرخ اداره سمرقند و تمامی ماوراءالنهر را به پسر خود الغ بیگ (نوة تیمور) سپرد و خود در هرات حکومت میکرد. الغ بیگ زیر نظر «سارای خاتون» همسر تیمور از تربیت خوبی برخوردار شد و چهل سال بر سرزمینی وسیع فرمان راند. مادرش گوهرشاد در ترمیم خرابیها کوشید و چندین مدرسه و مسجد از جمله مسجد گوهرشاد مشهد را ساخت.
برادر الغ بیگ, بایسنقر در کتاب دوستی و تشویق و حمایت اهل علم و هنر شهرتی فوقالعاده یافت. در چنین محیط خانوادگی مساعدی, الغ بیگ نیز با شوق به آبادانی و ترویج علم و تحقیق پرورده شد. او هم چون امیر تیمور سیاست تقویت و تکامل سمرقند را در پیش گرفت. الغ بیگ پشتیبان دانش و هنر بود و خود به فعالیتهای نجومی میپرداخت.[46]
بیشتر شعرا, نویسندگان و مورخین معتبر از شجاعت, مهارت و کیاست, عدالت و خصائل نیک ترکان یاد کردهاند. دربارة آشنایی با قسمتی از خصوصیات جوانمردانه ترکان, بد نیست به «نبرد ملازگرد» سلطان آلبارسلان سلجوقی با امپراتور بیزانس «رومانوس» که نبردی سرنوشت ساز و بسیار مهم در تاریخ است نظری بیفکنیم:
«فتوحات آلب ارسلان در مرکز آناتولی, خطوط ارتباطی دولت بیزانس را که از توروس و کلیکیه به شهرهای انطاکیه و الرها و ملطیه در شمال سوریه و دیاربکر میرسید تهدید میکرد لذا امپراتور رومانوس در راس سپاهی عظیم (تعداد آنرا از ۲۰۰ هزار تا یک میلیون نوشتهاند) که از ملل مختلف تحت تابعیت امپراتوری تشکیل میشدند (مانند فرانکها, روسها, خزرها, پچنکها, اغزها, قبچاقها, تعدادی یونانی و ارمنی, نرمانیها, اسلاوها, کاپادوکیهها, فریکیهها, گرجستانیها) عازم حمله به مرزهای ایران سلجوقی گردید. این اولین جنگ بزرگ ترکان سلجوقی با سپاه انبوه بیزانس بود که در بهار سال ۴۶۳ قمری, ۱۰۷۱ میلادی روی داد.
آلب ارسلان در برابر این سپاه عظیم غافلگیر شد چه نفرات و زمان کافی جهت رویارویی با آنها را نداشت. امپراتور [بیزانس] به در خواست مهلت و صلح آلب ارسلان جواب مثبت نداد لذا پادشاه سلجوقی چاره را در جنگ دید و با تعداد کم سپاهیانش آماده جنگ نابرابر گردید.
. . . . [آلب ارسلان] کفن پوشیده با فروتنی به مسجد جامع تبریز رفت و از مردم کمک خواست و سخت بگریست مردم نیز گریستند و تعدادی به وی ملحق گشتند اما باز شماره سپاهیانش افزون بر پانزده هزار نفر نشد و البته اکثریت آنان از مردم آذربایجان بودند, روزی که تلاقی طرفین به وقوع میپیوست از طرف القائم خلیفه عباسی دعایی که قبلاً آماده و به تمام نقاط ایران فرستاده شده بود در منابر خوانده شد. (ساخت دولت در ایران, غلامرضا انصافپور, ص ۵۵۸) بین سپاهیان امپراتوری [بیزانس], با توجه به تعداد کثیر و ملیتهای مختلف, هماهنگی و صمیمیت نبود حتی عدهای از جنگ ابا داشتند. اما در برابر, آلبارسلان نقشه ماهرانهای طرح نمود. او سپاه را به چهار قسمت کرد, دو قسمت مأموریت داشتند در اطراف تپههای میدان نبرد در ملازگرد پنهان شده منتظر بمانند. شاخه سوم در جای مناسبی قرار گرفته و وظیفه داشت با نیروی احتیاط دشمن مقابله نموده و عقب جبهه را حفظ نماید. قسمت عمده سپاه به ریاست آلبارسلان مأمور مقابله با عمده قوای روم بودند. امپراتور[بیزانس] که نیروی دشمن را کم یافته بود برای این که آنها را در کام سپاه افزون خود فرو برد, با تمام اردو پیش تاخت و بدون حساب تاکتیک آلبارسلان, سواره نظام سلجوقی را که کمکم شروع به عقبنشینی نموده بودند تعقیب نمود.
هدف ایرانیان [سپاهیان سلجوقی] که دور نمودن امپراتور از مرکز اردوگاه روم بود تحقق یافت. دو قسمت از سواره نظام سلجوقی که در اطراف تپهها مخفی شده بودند چون دشمن را در تیررس دیدند حمله تهاجمی را آغاز کردند. ضرباتی که از پشت و جلو به سپاه امپراتور وارد آمد رومانوس را متوجه موقعیت وخیم کرد و برای اینکه از انهدام سپاه و محاصره گاز انبری دشمن جلوگیری شود فرمان عقبنشینی صادر نمود. اما قشون روم (با توجه به تفرقه موجود در آن) چنان نظم را گسیخته بود که سعی امپراتور عبث به نظر میرسید. تنها امیدی که رومیان داشتند کمک فوری از جانب نیروی احتیاط بود اما فرمانده نیروی احتیاط ترجیح داد بدون فوت وقت از محل نبرد عقبنشینی نماید.
«گرد و غبار ناشی از تاخت و تاز سواران مانع از دید جنگجویان میشد و نیز انبوهی رومیان باعث گردید که آنها اشتباهاً همدیگر را بکشند و جمع کثیری به این ترتیب از پا در آمدند. در گرما گرم جنگ نیز یکی از سربازان سلجوقی فردی از رومیان را اسیر ساخت و قصد کشتنش نمود امّا اسیر که امپراتور بود خود را شناساند و به سرعت او را نزد آلبارسلان بردند». (تاریخ ایران از ماد تا پهلوی, حبیباله شاملویی ص ۳۷۱).
خبر اسارت امپراتور, توان ادامه جنگ را از سپاهیان متشتت رومی به کلی بر گرفت و آنان روبه گریز نهادند. احتمالاً سرداران متعدد سپاه رومی نیز بعد از شنیدن خبر اسارت امپراتور, قبل از اینکه تمام نیروهای تحت امرشان از بین بروند به سرعت عقبنشینی و ترک میدان جنگ نمودند تا زود خود را به روم رسانده و سعی در جانشینی امپراتور یا رسیدن به سایر مقامات عالی نمایند. شب نشده خبر انهدام اردوی روم توسط جارچیان اعلام گردید. «در صحبتی که آلبارسلان با رومانوس نمود از او پرسید, اگر او پیروز شده بود با آلبارسلان چه میکرد؟ امپراتور جواب داد دستور میدادم ترا برهنه کنند و آنقدر شلاق بزنند تا جان سپاری, و در جواب این سئوال که خیال میکنی چه رفتاری با تو انجام خواهد شد جواب داد جز مرگ به چیزی نمیاندیشد. سلطان سلجوقی بزرگواری و بلند همتی فوقالعادهای نشان داد و رومانوس را به شرط فدیه آزاد ساخت.»(تاریخ ایران, سرپرسی سایکس, ترجمه فخر داعی گیلانی ح. ص ۴۵).
از دیگر شروط, پرداخت سالانه ۳۶۰ هزار سکه طلا به عنوان خراج و آزادی تمام اسرای مسلمان در روم شرقی و اجازه ساختن دو مسجد در قسطنطنیه و واگذاری ملازگرد, الرها, النطاکیه و منبج به سلطان سلجوقی بود که همگی مورد موافقت رومانوس قرار گرفت.».[47]
[1]- تاریخ زبان و لهجههای ترکی, دکتر جواد هیئت, ص ۵۴.
[2]- تاریخ تمدن, ویل دورانت, چاپ ششم جلد ۴ ص ۳۴۳.
[3]- شاهد بازی در ادبیات فارسی, سیروس شمیسا, ص ۲۷ سال ۱۳۷۹.
[4]- «تحقیقات ترکی در زبان فارسی کیمیاست» نشریه نوید آذربایجان ۱۴/ تیر/ ۱۳۸۴ شماره ۴۲۸, مقاله علی بابازاده/ شاهنامة فردوسی. سرودة ابوالقاسم فردوسی, تحت نظر ی. ا. برتلس. ج ی. صص ۱۹- ۱۸.
[5]- تاریخ غزنویان, کلیفورد ادموند باسورث, ترجمه حسن انوشه, ص ۱۰۱ / دیوان مسعود سعد سلطان صص ۴۴۳, ۴۶۰, میرزا محمد قزوینی
[6]- همان کتاب, ص ۱۱۲/ دیوان مسعود سعد سلمان, ص ۶۱۱.
[7]- تاریخ غزنویان, کلیفورد ادموند با سورث. . . , ص ۷۸/ دیوان مسعود سعد سلمان, ص۵۲۸.
[8]- تاریخ عزنویان, کلیفورد ادموند باسورث, ترجمه حسن انوشه, ص ۷۸.
[9]- تاریخ تبریز از دوران باستان تا برآمدن مغولان, مجید رضازاده, نشر اختر ص ۱۵۷/ ظهیرالدین فاریابی (دیوان) صص ۲۲- ۲۱.
[10]- تاریخ تبریز , مجید رضا زاده عمو زینالدینی, نشر اختر, ص ۱۵۷ در سال ۱۳۸۰/ سخن سخنوران ج ۲, ص ۳۴۴.
[11]- دیوان نظامی گنجوی (تورکجه یئنی تاپیلان), ترتیب ائدن, صدیار وظیفه (ائل اوغلو) ص ۳۱ قیش – ۱۳۸۱.
[12]- بوستان سعدی, تصحیح حسین استاد ولی, ص ۲۵ الی ۳۴.
[13]- دیوان حافظ, نسخه علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی, ص ۳۷۲ چاپ سوم, ناشر: ارمغان, سال ۱۳۸۱.
[14]- نشریه شمس تبریز, به نقل از مسائل عصر ایلخانان, منوچهر مرتضوی, انتشارات آگاه, ص ۶۰۵ سال ۱۳۷۰.
[15]- «راحه الصدور و آیه السرور» محمد راوندی, ص ۹۹, چاپ دوم سال ۱۳۶۳, ناشر علی اکبر علمی.
[16]- روزنامة «نوید آذربایجان» شنبه ۸۲/۱۲/۲ شماره ۳۳۵ – ص ۳ / دکتر حسین محمدزاده «چکامه لامیه و نظامی گنجوی».
[17]- روزنامة نوید آذربایجان, ۲/ اسفند/ ۱۳۸۲ شماره ۳۲۵ ص ۳, مقالة دکتر حسین محمدزاده «چکامة لامیه و نظامی گنجوی».
[18]- اثیر اخسیکتی, سراینده قصیده.
[19]- راحهالصدور, محمد راوندی, ص ۳۲۷/ دیوان اثیر اخسیکتی نسخه موزه بریتانیا (OR.268.FF.7SA-776).
[20]- راحهالصدور, محمد راوندی, ص۲۴۷/ دیوان سید اشرف نسخة موزه بریتانیا (or451,f.128a).
[21]- راحهالصدور, محمد راوندی, ص ۱۹۸, چاپ دوم سال ۱۳۶۳, ناشر علی اکبر علمی.
[22]- راحهالصدور, محمد راوندی, ص ۳۷۳, چاپ دوم سال ۱۳۶۳ ناشر علی اکبرعلمی.
[23]- زبان فارسی در آذربایجان ص ۴۵.
[24]- علامه طباطبایی تبریزی «تفسیرالمیزان» چند جلدی و مشهور خود را به عربی نوشته است.
[25]- دربارة زبان فارسی, دکتر رحمت مصطفوی, ص ۲۷, مؤسسة مطبوعاتی عطایی سال (۱۳۵۵).
[26]- راحهالصدور و آیهالسرور در تاریخ آل سلجوق, محمدبن علیبن سلیمانالرواندی, تصحیح محمد اقبال صص ۴۶۰- ۴۵۹, چاپ دوم سال ۱۳۶۳, شرکت چاپ و انتشارات علمی.
[27]- محقق نامدار محمد اقبال در زمان استنساخ, هر جا به کلمهای برخورده که مفهوم نبوده عین کلمه را آورده و نوشته است: «مفهوم نشد».
[28]- راحهالصدور... محمدالرواندی, تصحیح محمد اقبال, ص ۲ چاپ دوم, ۱۳۶۳ ناشر علی اکبر علمی- تهران
[29]- همان کتاب ص ۴۴.
[30]- راحهالصدور, محمد راوندی ص ۳۳۱ زیرنویس شماره ۷ (ولادت طغرل در سنة ۵۶۴ بود و در سنة ۵۷۱ به تخت رسید).
[31]- راحهالصدور, محمد راوندی ص ۳۳۱.
[32]- فرهنگ دهخدا, مادة طغرل.
[33]- تاریخ تمدن, ویل دورانت, چاپ ششم جلد یک ص ۵۲۸.
[34]- همان کتاب, جلد یک, ص ۵۳۳.
[35]-تاریخ تمدن, ویل دورانت, جلد یک, صص۵۳۵- ۵۳۴
[36]- «چهره آسیا», رنه گروسه ژرژ دینکر, صفحات ۶۹- ۶۱ انتشارات فرزان, ترجمه غلامعلی سیار, برگرفته از اینترنت سایت تریبون.
[37]- منظور رنه گروسه از «پسران آسمان» احتمالاٌّ اشاره به امپراطوری «گؤک ترک»ها (ترکان آسمانی) در قرن ۶-۸ میلادی میباشد.
[38]- امپراطوری صحرانوردان, رنه گروسه, ترجمه عبدالحسین میکده صص ۴۱۲- ۴۱۰ چاپ سوم ۱۳۶۸.
[39]- همان کتاب ص ۴۱۴.
[40]- جامع التواریخ, رشیدالدین فضلاله, به کوشش دکتر بهمن کریمی, چاپ چهارم. ۱۳۷۴ ص ۴۳۸ .
[41]- همان کتاب ص ۳۸۷.
[42]- دو قرن سکوت, عبدالحسین- زرین کوب, صص ۳۳۵, ۳۳۶, ۳۶۹/ الفخری ص ۲۲۱.
[43]- منم تیمور جهانگشا (نویسنده خود امیر تیمور). گردآورنده: مارسل بریون فرانسوی, ترجمه و اقتباس ذبیح اله منصوری, چاپ دهم صص ۲۱۰- ۲۰۹ سال ۱۳۶۹.
[44]- روزنامه همشهری, سهشنبه ۱۳۸۱/۸/۷ شماره ۲۸۸۲.
[45]- از سمرقند به کاشان, نامههای غیاثالدین جمشید کاشانی به پدرش, ص ۷, به کوشش محمد باقری, شرکت انتشارات علمی و فرهنگی, ۱۳۷۵.
[46]- از سمرقند به کاشان, نامههای غیاث الدین به پدرش, ص ۶- شرکت انتشارات علمی و فرهنگی, ۱۳۷۵- تهران.
[47]- طوفان در آذربایجان, اصغر حیدری, صص ۳۷-۳۹ انتشارات احرار تبریز ۱۳۸۱.