چه غریبانه خاموش شدند !
حسن راشدی : 25 مرداد 1391
در كشوری ثروتمند زندگی می كردند اما نصیبی از ثروت كشور نداشتند ؛ سرپناهشان جز خشت و گـِل نبود ،چه معصومانه خاموش شدند در میان این خشت و گِلها با مختصر خشم طبیعت !
گویی تلّی از خاك بود محل زندگیشان و خانه نبود ، " شبها تك چراغ خانهاشان هم از فقر خاموش بود ، با نور تلویزیون قدیمی شان، هم فیلم « چراغی كه به خانه رواست ... » را میدیدند و هم درون خانه گلی شان را از تاریكی می رهاندند !
ا
اگر تیر چراغ برق روستایشان و پشته یونجههای خشك شدهاشان نبود حدس اینكه دو روز پیش انسانهای شریفی با زحمت شبانه روزی در این مكان زندگی می كردند مشكل بود ،جز تلّی از خاك چیزی دیده نمی شد و گاهی تعدادی آجرهای از هم پاشیده از دیوار سست .
فرزندان معصومشان كه اكنون با چشمان و صورت كبود از ریزش آوار خانه خشتی در آغوش پدر زجر كشیده و جلو دیدگان مادر درد چشیده خاموش شده بودند با تمام محرومیتشان دو روز پیش با شور و هیجان خاص بحر طویل « آی تشتی تشتی تشتی ، ویردی گیلانی كئشدی ، ایكی خوروز اللشدی ...» را می خواندند و چه غریبانه خاموش شدند در آذربایجان آذربهجان كه در شام غریبانشان « خنده بازار » راه انداختند آنهایی كه در رفاه پایتختی غوطه می خوردند و معنای كلمات تركی مادر جگر سوخته را هم نمی دانستند .
نوبت سفر استانی شان هم با شنبه 21 و یا 22 و یا حتی 23 مرداد 91 برابر نشده بود كه با دسته و همراهان ، ورزقان ، هریس ، كلیبر و اهر را بگردند و تلویزیون نشانشان دهد .
چه غریبانه خاموش شدند و چه معصومانه نقاب در خاك « مس سونگون » ثروتمند فقیر آذربایجان كشیدند !