جواب ردّ استاد شهریار به فرح پهلوی
برای خرید خانه به ایشان (6)
از کتاب
" خاطرات من و پدرم "
دکتر جواد هئیت
بعد از اوّلین مسافرت بهباکو، تا پیروزی انقلاب اسلامی دیگر نتوانستم بهشوروی بروم. دراین مدت دوبار با تلفن، با پروفسور نورالدین و پروفسور رستم علییف ایران شناس معروف شوروی صحبت کردم. با رستم علییف در مسکو بهوسیله نورالدین آشنا شده بودم. او ایران را خوب میشناخت و فارسی را خوب میدانست و خوب هم صحبت میکرد. بسیار صریح اللهجه، جسور و تند بود.
او روی شاهنامه کار کرده و آن را با پروفسور غفوروف در مسکو چاپ کرده بود. بههمین جهت مورد توجه شاه و دولت ایران بود. دو ماه بعد از دیدار ما در مسکو او بهتهران آمد0 در تهران مهمان دولت بود و در هتل نادرینو اقامت داشت. بهمحض ورود بهتهران بهمن و سهند و سایر دوستانش تلفن کرد. من بهدیدن او رفتم و او را بهمنزلم دعوت کردم و با مرحوم دکتر نطقی و برادرانم آشنا کردم. یک روز ضمن صحبت، از شهریار پرسید. گفتم:« او در تبریز است و دیگر شعر تُرکی نمیگوید و مشغول نوشتن قرآن و شعر فارسی است. »
گفت:« اگرمیخواهید شهریار شعر ترکی هم بگوید و حیدرباباهای دیگری بیافریند؛ باید او را بهتهران بیاورید و دور او را بگیرید، او هم تشویق شود و بهزبان مادری هم شعر بگوید. »
نظر رستم بهدل من نشست. با مرحوم شهریار صحبت کردم و او را همراه خانوادهاش بهتهران دعوت کردم. تا همگی در منزل ما بمانند. در آن موقع منزل ما در امیراباد شمالی خیابان هیئت (بنام پدرم) بود. ساختمان سهطبقهای داشتیم که دو طبقهاش را ما اشغال کرده بودیم. در طبقه سوم هم تیمسار مهدی هیئت پسر عمهام ساکن بود. شهریار،دعوت مرا پذیرفت. لذا با مرحوم سهند صحبت کردم، قرار شد او بهتبریز برود و استاد را با خانوادهاش بهتهران بیاورد. ضمناًبهدرخواست سهند موافقت شد که دو هفته اوّل را در منزل سهند بماند.
بعد از چند روز استاد شهریار همراه خانوادهاش بهتهران آمدند و به منزل سهند رفتند. در مدت دو هفته ضمن دیدار از استاد شهریار ما هم منزل را آماده پذیرایی از آنهاکردیم. بعد به منزل ما آمدند و پنج ماه و نیم منزل ما ماندند. در این مدت دوستان ادب دوست ما میآمدند و در منزل ما محفل ادبی دو زبانه برپا بودو استاد دوباره شعر ترکی میسرود.
یک روز رییس دفتر شهبانو فرح، برای دیدن استاد شهریار بهمنزل ما آمد و ضمن خوشامدگویی بهاستاد، پیغام شهبانو را ابلاغ کرد و گفت علیا حضرت فرمودند:« من میخواهم برای استاد منزلی در تهران بخرم تا استاد بهآنجا منتقل شود و هرچه برای راحتی ایشان و خانوادهاش لازم باشد تهیه نمایم. »
استاد شهریار ضمن تشکر جواب داد: « من و خانوادهام در منزل دکتر هیئت راحت هستیم و نیازی بهخرید منزل نداریم. اگر شهبانو میخواهند لطفی در حق من بکنند دستور دهند اشعار ترکی من نیز همانند اشعار فارسیام چاپ شود. آن وقت من از درآمد آن میتوانم خودم منزل مناسبی در تهران بخرم!»
متأسفانه استاد نمیدانست که در این مورد شهبانو هم قدرت لازم را ندارد. زیرابهطوریکه در خاطرات ملکه مادر میخوانیم، ملکه مادر هم که دختر سرهنگ تیمور فرمانده قزاق بود و در 12 سالگی از باکو بهتهران آمده بود و در اوّل جوانی زن سرباز گماشتهی پدرش یعنی رضا (رضاشاه) شده بود در مقام ملکه ایران هم نتوانسته بود مجموعه اشعار ترکیاش را در تهران بهچاپ رساند! لذا قبل از فوتش مجموعه اشعار ترکی خودش را بهدخترش شمس داده بود. حالا معلوم نیست چه بر سر آن اشعار آمده است!