یوردداش yurddaş

بو بلاگ آذربایجانلیلارین و ایراندا یاشایان باشقا تورکلرین دیل ، تاریخ ، مدنیت ، فولکلور و انسانی حاقلاری ساحه سینده چالیشیر .

یاخشیلیغا یاخشیلیق هر کیشی‌نین ایشی‌دیر

+0 بَگَن (Bəyən)

Image result for ‫دکتر جواد هیئت‬‎ 

                          یاخشیلیغا یاخشیلیق هر کیشی‌نین ایشی‌دیر

                         یامانلیغا یاخشیلیق نر کیشی‌نین ایشی‌دیر! (7)

                                                  از  کتاب

                                        " خاطرات من و پدرم "

                                             دکتر جواد هئیت


همچنان که قبلاَاشاره کردم استاد لیشویتس مرا با نامه‌ای به‌شاه معرفی کرده بود‌. قبل از مراجعت من به‌تهران، نامه‌ی لیشویتس به‌دست شاه رسیده بود‌. شاه بعد از خواندن نامه، به‌علاء وزیر دربار دستور داده بود به‌پدر من بگوید که:« اگر دکتر جواد به‌تهران برگشته به‌دیدن من بیاید‌. »

پدرم بعد از آمدن من به‌تهران این خبر را به‌من داد وبه‌آقای علاء هم تلفنی گفت که :«دکتر جواد آمده و هر وقت اجازه بدهند شرفیاب خواهد شد‌. ‌«

بعد از چند روز شاه مرا خواست‌. من هم به‌کاخ نیاوران رفتم‌. با تشریفات آن روز شرفیاب شدم‌. ایشان در ساعت مقرر مرا سرپا پذیرفت و خودش هم تا آخرسرپا ماند‌.

    از من پرسید:« چند سال دارید‌؟» 

گفتم: « قربان در حدود سی.»

گفت:« سی به‌بالا و یا سی به‌پایین‌؟»

گفتم:« 27 سال دارم‌. »

 در آن سال‌ها سعی می‌کردم، سن خودم را بالا ببرم‌. به‌همین سبب سبیل گذاشته بودم تا مردم مرا جوان بچه سال تصور نکنند و به‌طبابت من اعتماد کنند‌. بعد پرسید:« لیشویتس چطور این چیز‌ها را برای شما نوشته است‌. »

گفتم: « قربان چه عرض کنم‌. »

بعد پرسید:« چه می‌خواهی بکنی؟. »

گفتم:« می‌خواهم وارد دانشگاه شوم و کار علمی و تحقیقاتی داشته باشم‌. »

گفت: «خیلی خب‌. »

بعداً شنیدم به‌آقای پروفسورعدل استاد و امپراطور وقت جرّاحی و دوست نزدیک خودش دستور داده بود که مرا به‌دانشگاه تهران ببرد‌.

با این تفصیلات در زمان شاه هرگز مرا به‌دانشگاه تهران راه ندادند و هر جا که برای امتحان دانشیاری جرّاحی نام نویسی می‌کردم امتحان تعطیل و پرونده راکد می‌شد‌. زیرا اطرافیان پروفسورعدل که یک عدّه از آنهاهمشهری‌ها و هم دوره‌ای‌‌‌های من بودند به‌ایشان تلقین کرده بودند که فلانی شما را قبول ندارد و اگر به‌دانشگاه بیاید با ما درگیر خواهد شد‌. در حالی که من همیشه پروفسورعدل را به‌عنوان استاد عالی قدر و پیشکسوت جرّاح قبول داشتم و محبّت و احترام او را بر خود فرض می‌شمردم‌. به‌همین جهت هم در مقابل این همه ستمی که به‌من گذشت، همه را با خوبی جواب دادم‌.

 بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وضع او بد شد‌. یک روز در کنگره جرّاحی در جلسه‌ای که من رییس مجمع عمومی بودم به‌عنوان بزرگان جرّاحی از او داد سخن دادم و تجلیل کردم. در حالی که در آن شرایط ایشان مغضوب رژیم بود و کسی جرئت بردن نام او را نداشت‌.

عصر آن روز به‌من تلفن کرد و ضمن اظهار تشکر، مرا به‌جلسه ناهار مکتب عدل دعوت کرد و در آنجا مسئله را مطرح نمود و گفت کاری را که شاگردان من جرئت آن را نداشتند دکتر هیئت کرد‌.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بسیاری از اطرافیانش از او دور شدند‌. ولی من به‌او نزدیک شدم‌. من خوشوقتم که تا آخرعمر با او بودم و اگر کاری داشت برای انجام آن اقدام می‌کردم‌. به‌طوری‌که بسیاری از همکاران که دست اندر کار بودند و ستمی را که در دانشگاه تهران بر من گذشته بود دیده بودند، مانند مرحوم دکتر حفیظی که از عکس‌العمل محبّت‌آمیز من به‌ویژه فعالیت برای انتخابات نظام پزشکی متحیر می‌شدند و مرا تحسین می‌کردند‌. من‌هم به‌آنهابا ترجمه این شعر ترکی جواب می‌دادم:

 

یاخشیلیغا یاخشیلیق هر کیشی‌نین ایشی‌دیر
        یامانلیغا یاخشیلیق نر کیشی‌نین ایشی‌دیر!

ترجمه: (خوبی در برابر خوبی کار هر کسی است‌. ‌. ‌. ‌. ‌.

خوبی در برابر بدی کار راد مردان است)

 

البته پروفسورعدل هم بعد از 20 سال مرا شناخت و همه چیز برایش روشن شد و پیش شاه و دیگران از عمل‌‌‌های جرّاحی قلب باز من تعریف کرد‌ولی دیگر کار از کار گذشته بود‌. ولی من از رفتارم در برابر آن مرحوم، بسیار خوشحال و احساس غرور می‌کنم‌.