یوردداش yurddaş

بو بلاگ آذربایجانلیلارین و ایراندا یاشایان باشقا تورکلرین دیل ، تاریخ ، مدنیت ، فولکلور و انسانی حاقلاری ساحه سینده چالیشیر .

خاطره جالب ابن بطوطه سیاح مشهور عرب از شاهزاده خانم تُرک در هندو چین

+0 بَگَن (Bəyən)
بیوگرافی ابن بطوطه + عکس 
  خاطره جالب ابن بطوطه سیاح مشهور عرب
از شاهزاده خانم تُرک در هندو چین
حسن راشدی: 16 فروردین 1399
محمد بن عبدالله بن محمد مشهور به « #ابن_بطوطه» سیاح مشهور عرب در سال ۷۰۳ هجری قمری در شهر طنجه مراکش به دنیا آمد و در سال ۷۲۵ هجری قمری به سوی مکه عزیمت نمود و مصر، شام، ، بلاد روم ( ترکیه امروزی)،عراق عرب، عراق عجم ( ایران امروزی)، ترکستان ( کشورهای آسیای میانه امروز)،بخشی از هند و چین و جاوه و.... را پیموده بعد از سفر طولانی و ۲۷ ساله به مراکش ( مغرب ) باز گشت و در سال ۷۷۹ هجری قمری در آنجا درگذشت.
حاصل سفر طولانی ابن بطوطه در کتابی بنام « رحله» ( سفرنامه) گرد آوری شده است که خاطرات وی از این سفر طولانی در ۷۰۰ سال پیش را منعکس می کند. ابن بطوطه را می توان یکی از بزرگترین سیاحان تاریخ بشر محسوب کرد.
در زمان ابن بطوطه،حاکمیت مناطق وسیعی از جهان از بلاد روم در غرب گرفته تا هند و چین در شرق، در دست سلاطین ترک و مغول بود که بیشتر درباریان و حاکمان مغول نیز از ترکان بودند که مارکوپولو جهانگرد مشهور اروپایی دربار مغول، ترکان و مغولان را به یک نام و « #تاتار» می نامد که #زبان_ترکی در میان آنها مرسوم است و از اصطلاحات و القاب ترکی چون « بولار قوشی» (۱) (مسئول پرندگان پیدا شده) استفاده می شود.
ابن بطوطه هنگام عزیمت به چین، پس از حرکت از ملجاوه (۲) می نویسد:
« ...چون از مجلس سلطان بازگشتیم تا سه روز برای من ضیافت می فرستاد و بعد از سه روز به مسافرت خود در دریا ادامه داده پس از سی و چهار روز راه پیمایی به دریای راکد (اقیانوس آرام) رسیدیم.... سی و هفت روز در این دریا راه پیمودیم ...بعد از این مدت به کشور توالسی (۳) رسیدیم که پادشاه آن نیز توالسی نام دارد و کشوری است بسیار پهناور و پادشاه آن همسنگ پادشاه چین است ...
مردم این نواحی بت پرست و زیباروی می باشند و ار حیث صورت شباهت زیادی به ترکها دارند،رنگشان بیشتر متمایل به سرخی است و دلیر و شجاع می باشند، زنانشان نیز سوار اسب می شوند و در تیر اندازی مهارت تام دارند و دوش به دوش مردان به جنگ می‌روند. ... (۴)
چون در بندرگاه لنگر انداختیم سپاهیان به سراغ ما آمدند،ناخدا پیاده شد و هدیه ای برای پسر پادشاه تقدیم داشت و احوال او پرسید، گفتند پدرش اورا به حکومت شهری دیگر فرستاده و حکومت این شهر را به دختر خود که «اوردوجا»نام دارد واگذار کرده است.
شاهزاده خانم اوردوجا
روز دوم که به [شهر] کَیلوکَری رسیده بودیم، شاهزاده خانم ناخدا را با کَرانی ( منشی) و بازرگانان و رؤسا و تَندیل ( فرمانده پیاده) و سپهسالار ( فرمانده تیراندازان) طبق معمول برای ضیافتی دعوت کرد. ناخدا از من هم درخواست کرد که در این ضیافت حاضر شوم ، لیکن من نپذیرفتم، چه آنان کافر بودند و خوردن غذای آنان جایز نبود.
چون مدعوین به حضور شاهزاده خانم رفته بودند وی پرسیده بود که آیا همه آمده اند یا کسی باقی است؟ ناخدا گفته بود تنها یک تن مانده که « بخشی» است ( بخشی در زبان آنان قاضی را گویند) و او غذای شما را نمی خورد، شاهزاده خانم گفته بود بگوئید بیاید.
مامورین او باتفاق همراهان ناخدا به سراغ من آمده گفتند دعوت شاهزاده خانم را قبول کن، پذیرفتم و با آنان راه افتادم، شاهزاده خانم در سریر اعظم خویش نشسته بود، عده ای زن در برابر او بودند و نامه هایی را به او عرضه میکردند و در اطرافش عده ای زن مسّن به عنوان وزرا وجود داشتند که پایین سریر روی صندلیها نشسته بودند، مردان هم روبروی شاهزاده خانم قرار داشتند. سریر او فرشی از حریر داشت و پرده های ابریشمین روی آن انداخته بودند، چوب آن از صندل و با صفحات طلا پوشانده بود. در این مجلس مصبطه‌های چوبی [سکوهایی] وجود داشت که نقش و نگارهایی روی آن بود و بر فراز آن تعداد زیادی ظروف طلایی کوچک و بزرگ از قبیل خمره و سبو و کوزه های بی دسته قرار داده بودند.
ناخدا گفت که این ظروف مملو از یک نوع شرابی است که از شکر می سازند و با ادویه معطره در می آمیزند و پس از غذا آن را می خورند...
چون به شاهزاده خانم سلام کردم ، به ترکی جواب داد و گفت : « خوش می‌سن؟ یخشی می‌سن؟ »(۵) یعنی خوبی؟ خوشی؟
و مرا نزدیک خود برنشاند . این شاهزاده خانم نوشتن عربی را نیک می دانست ، به یکی از خدام دستور داد : «دوات و بِتک گَتور» یعنی دوات و کاغذ بیاور و او حاضر کرد، پس شاهزاده خانم روی کاغذ نوشت بسم الله الرحمن الرحیم و به من گفت این چیست؟ گفتم « تنگری نام» یعنی اسم خدا است ، گفت «خوش!»، یعنی خوب . آنگاه پرسید از کجا می آیی گفتم از هندوستان، گفت از کشور فلفل؟ گفتم آری، پس از اوضاع و اخبار آن کشور سئوالاتی کرد و من پاسخ دادم ، وی گفت: « من باید هندوستان را به جنگ بگیرم چه از کثرت ثروت و سپاهی آن کشور خیلی خوشم می آید» ....(۶) 
......................................................
(۱) سفرنامه مارکوپولو، برگردان منصور سجادی، ص ۱۰۹
(۲) جاوه یا سوماترای کنونی
(۳) مجمع الجزایر سولو یا نواحی جنوب شرقی هندو چین
(۴) سفرنامه ابن بطوطه ، جلد دوم ، ترجمه دکتر محمد علی موحد ، چاپ سپهر نقش ، ص ۲۸۵
(۵) متن عربی: قالت لی بالترکیه خُش مِسن یخشی مسن معناه کیف حالک کیف انت....
(۶) سفرنامه ابن بطوطه ، جلد دوم ص ۲۸۶