دغدغه ناسیونالیستهای افراطی [فارس] (۱۳)
حسن راشدی
بخشی از کتاب " ترکان و بررسی تاریخ ، زبان و هویت آنها در ایران "
یکی دیگر از موضوعاتی که ناسیونالیستهای افراطی [فارس] را به نگرانی عبث واداشته است نام تاریخی سرزمین آذربایجان است که قسمتی از آن در شمال رود ارس (آراز) که امروزه جمهوری مستقلی میباشد قرار دارد و قسمت دیگر در جنوب رود ارس و در محدودة سرحدات سیاسی جمهوری اسلامی ایران.
آذربایجان شمالی که نام « جمهوری آذربایجان» را با خود دارد در سال ۱۹۱۸ به مدت دو سال مستقل شد و پس از آن نیز با اشغال کمونیستها به «جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی» تبدیل شد و پس از استقلال مجدد در سال ۱۹۹۱ میلادی دوباره نام قبلی خود را باز یافت.
تمام تلاش ناسیونالیستهای افراطی فارس بر این است که بگویند اسم «آذربایجان» در طول تاریخ, هرگز نام سرزمینی که امروز جمهوری آذربایجان نام دارد نبوده و این نام بعداً و در سال ۱۹۱۸ بوسیله محمدامین رسولزاده بر روی این منطقه گذاشته شده است و نام تاریخی جمهوری آذربایجان فعلی همواره «اران» بوده است و زبان, فرهنگ و هویت مردم آذربایجان این سوی ارس با آن سوی ارس هم متفاوت و جدا از هم میباشد !
در حالی که همین افراطیون, خود را همزبان و برادر مردم افغانستان پشتون زبان میدانند و تحت نام «دو ملّت واحد» از اینکه از وحشیگریهای اشرف و محمود افغان در تاریخ ایران یاد میشود افسوس میخورند و مینویسند: «چرا وقتی اشرف افغان علیه امپراتوری صفوی شورش میکند و اصفهان را به تصرف در میآورد تحت عنوان حمله افغانها به ایران بدرستی, از این رویداد تاریخی شوم یاد میشود ولی زمانی که نادرشاه افشار از ابیورد در ترکمنستان امروزی قیام میکند و افغانها را شکست میدهد از او و دودمانش به عنوان ایرانی یاد میشود. اگر در اینجا وصف ایرانی بودن بخاطر جغرافیا باشد, زادگاه و سکونت هیچکدام از دو مرز ایران نیست, اگر زبان باشد اولی (اشرف افغان)پشتون و ایرانی زبان است[!] هر چند که فارس نباشد و دوّمی (نادرشاه) ترک زبان. . . بنابراین چرا ما یکی را که اتفاقاً مؤلفههای بیشتری از فرهنگ ایرانی را با خود دارد غیر ایرانی میدانیم. . . و دیگری را در کنار سردارانی قرار میدهیم که برای نجات ایران از سلطة بیگانگان جنگیدند؟».[1]
اینان همچنین مردم کشور تاجیکستان را که نه مرز مشترک جغرافیایی با ایران دارد و نه تاجیکها زبان خود را فارسی میدانند,[2] ایرانی, برادر, همزبان و همکیش خود میدانند و حتی ارمنیان را خویشاوند و همزاد خود میخوانند؟ ![3]
و در مقابل, علاوه بر اینکه حکومتهای التصاقی زبان سومری, ایلامی, اورارتویی, ماننایی, بومی و غیرآریایی ایران قبل از میلاد مسیح را حکومتهای ماقبل تاریخ مینامند, ترکانی را که بعد از حاکمیت اسلام و از قرن چهارم هجری به بعد و هزار سال مستمر بر این کشور حکومت راندند و اسلام را تا قلب اروپا پیش برده و به شمشیر اسلام معروف شدند و افتخارت ادبی فارسی (دری) ایران مدیون ادب دوستی و تلاش و کوشش حاکمان هزار ساله آنان است؛ را حکومت بیگانگان, مهاجمان و یورشگران مینامند!
اینان غافل هستند که اگر ترکان را از پهنه تاریخ ایران حذف کنند, دیگر چیزی برای مطالعه تاریخ ایران, بخصوص از هزار سال به این سو باقی نمیماند! و اگر شعرا, ادبا و بزرگان فلسفه, ریاضیات, طب, نجوم, هنر و دیگر شخصیتهای علمی شناخته شده ایران در طول این هزار سال را که به وسیله تشویق سلاطین ترک به اوج قدرت و شهرت رسیدهاند از صحنه تاریخ بردارند, کشور ایران دیگر شخصیت شناخته شده علمی- ادبی که بتواند بر آن بالیده به جهان معرفی کند نخواهد داشت!
از طرف دیگر, اگر تاجیکان دری زبان که هیچگونه مرز مشترک جغرافیایی با ایران کنونی ندارند و حکومت سامانیان آنان در آسیای میانه پا گرفته و حتی بر مناطق اصلی ایران چون ری, طبرستان, کرمان, اصفهان, فارس, کردستان, عراق عجم (مناطق مرکزی ایران) و.... هیچگونه حاکمیتی هم نداشته اند ایرانی به حساب میآیند؛ چطور حاکمان دیگری از آسیای میانه چون ترکان سلجوقی که از نظر جغرافیایی محل خاستگاهشان هم به ایران امروزی نزدیکتر از تاجیکستان است و علاوه بر کل اراضی امروزی ایران حاکمیتشان تا آسیای صغیر (ترکیه) و دروازه اروپا هم امتداد داشته و پایتخت خود را هم شهر "نیشابور" ،«شهر ری» و "اصفهان" و همدان قرار دادند و همزبان نزدیک به نصف جمعیت ایران یعنی ترکان هم هستند, بیگانگان و مهاجمان به حساب میآیند؟!
اگر همزبان بودن فارس زبانان ایران با تاجیکان و با قسمتی از جمعیت افغانستان, دلیل بر ایرانی بودن مردم تاجیکستان و افغانستان است, همزبان بودن ترکان ایران هم که اکثریت نسبی جمعیت ایران را تشکیل میدهند با غزنویان, سلجوقیان, خورازمشاهیان و دیگر سلاطین هزار ساله اخیر ایران نیز دلیل بر ایرانی بودن سلاطین ترک حاکم بر ایران است؛ و یا اگر عده ای میپندارند که ایرانی بودن مساوی فارس بودن است, و هر کس فارس نباشد ایرانی نیست, این تفکر نژادپرستانه, باطل و بسیار هم خطرناک است؛ چرا که ایرانی بودن را مساوی فارس دانستن, کشور را به ورطه هولناک تجزیه و تفرقه کشیدن است که آرزوی هیچ ایرانی خواستار ایران یکپارچه و متحد نیست!
ایران کشور کثیرالمله با زبانها و فرهنگهای متفاوت و رنگارنگ است که هر کدام از آنها حق تحصیل و تدریس به زبان خود در کنار آموزش زبان رسمی کشور را دارند. اما تفاوت زبان, فرهنگ و نژاد عامل جدایی و تفرقه نیست, چون همه ایرانیان, چه ترک و چه دیگر اقوام غیرفارس اگر دارای حقوق فرهنگی, اقتصادی, اجتماعی و ... مساوی و برابر با نسبت جمعیت خود در کشور بوده و قومی را برتری و حاکمیت بر اقوام دیگر نباشد زندگی در چارچوب ایران آزاد و دموکراتیک را به جدایی و استقلال ترجیح خواهند داد و این, باستانگرایان, ناسیونالیستهای افراطی و پان ایرانیستها هستند که کشور را به سوی بحران تجزیه, و تفرقه بین فارس و دیگر اقوام غیر فارس سوق میدهند!
بد نیست به اوضاع اسف انگیزی که در زمان حمله محمود افغان (که پانفارسیستها وی را ایرانی خطاب میکنند) به اصفهان, در این شهر رخ داده است از زبان «فریار الکساندر مالا باری» یکی از فرستادگان کشورهای اروپایی, که در حین محاصره اصفهان توسط افغانها در این شهر بوده, نظری بیفکنیم:
«همه خیابانها و باغها از اجساد پوشیده شده بود بطوری که انسان در حین راه رفتن مدام به دو یا سه جسد برخورد میکرد که دچار عفونت شده بود. در پایان سپتامبر (مهر). . . اسبان, الاغها, سگها, گربه ها, موشها و هر چیزی قابل خوردن با قیمتهای بسیار بالا به فروش میرفت. اما وقتی اینها نیز خورده شدند نوبت به اجساد انسانها رسید چون چیز دیگری برای خوردن وجود نداشت گوشت آدمی را بدون ذکر نام, در بازار میفروختند. شمشیر گرسنگی آنچنان آخته است که نه فقط چون کسی جان میدهد همان دم دو و یا سه نفر گوشت گرم جسد را بریده و بدون ادویه با لذّتی تمام میبلعند اطفال خردسال (پسر و دختر) را نیز به قصد اطفای آتش گرسنگی ربوده به قتل میرسانند. این ضیافت اندوهبار تا ماه اکتبر (مهر- آبان) ادامه یافت و آنچنان وضع دهشتناکی پیش آمد که توصیف آن بدون فرو ریختن سرشک غم امکان ندارد. . . کفش کهنه, پوست درخت, برگ درخت, چوب و هیزم پوسیده و تاپالهحیوانات, طعم گوارای عسل را میداد. آه ! که چه وحشتاناک بود که به چشم خود دیدم مردم با خوردن مدفوع خشک شدة انسانها سدّ جوع میکردند.»[4]!
تلاش ناسیونالیستهای افراطی بر این ادعا که نام سرزمین جمهوری آذربایجان فعلی هیچوقت«آذربایجان» نبوده و «اران» بوده از آنجا ناشی میشود که اینها تصور میکنند چون سرزمین قسمت شمالی رود ارس جمهوری مستقلی شده است (در زمان حکومت شوروی نیز جمهوری مستقل در ترکیب جمهوریهای متحّد بود), و از آنجائیکه دین, مذهب, زبان, فرهنگ, عادات و رسوم مردم آن سوی ارس با این سوی ارس یکی است و در گذشته نیز تاریخ مشترک داشته اند و حتی اقوام نزدیک آنها در دو سوی ارس زندگی میکنند, ممکن است این همنامی احساسی را در مردم آذربایجان جنوبی ایجاد کند که منجر به فکر تشکیل وطن و کشور مشترک آذربایجان شود, لذا تلاش میکنند به هر شکلی شده این دو قسمت را با نامی جدا بنامند که منجر به تشکیل وطن و کشور مشترک آذربایجان نشود !
امّا تاریخ ثابت کرده است که زبان و فرهنگ و حتی مشترکات دیگر همیشه احساس ایجاد وطن مشترک را بوجود نمیآورد. امروزه ملّتهای زیادی هستند با زبان و فرهنگ و تاریخ مشترک که دارای چندین کشور مجزا و حتی در بعضی موارد مخالف هم هستند, مثل کشورهای عربی که با داشتن زبان و فرهنگ عربی و مشترک, در قالب کشورهای متفاوت و متعدد و در بعضی مواقع هم مخالف هم اداره میشوند و در مقابل کشورهایی هستند که مردم آن با زبان و فرهنگهای متفاوت در چارچوب یک سرزمین و یک کشور به زندگی مسالمت آمیز ادامه میدهند؛ مثل کشور سوئیس با سه زبان رسمی و متفاوت, کانادا با دو زبان رسمی, بلژیک با سه زبان و سنگاپور با چهار زبان رسمی و متفاوت و کشورهای دیگری که دارای چندین زبان رسمی هستند [5]!
مردمانی که با داشتن زبانها و فرهنگهای متفاوت در یک کشور زندگی میکنند در صورتی که حقوق زبانی, فرهنگی و اقتصادی برابر داشته باشند و احساس برتر بودن در مردم یک زبان و فرهنگ, و احساس حقارت در مردم زبان و فرهنگ دیگری در بین نباشد اتحاد واقعی, قلبی در آنها بسیار بیشتر و عمیقتر است تا در کشورهایی که با سیاست حاکمیت یک زبان و یک فرهنگ و تحقیر زبانها و فرهنگهای دیگر میخواهند جامعه یکدست و متحد ایجاد کنند!
اصولاً در میان سیاستمداران کشورهای چند زبانه ای که سیاست حاکمیت یک زبان را دنبال میکنند نگرانیها و دلمشغولیهای ناشی از تفکر جدایی طلبانه زیاد است. سیاستمداران چنین کشورهایی باید به جای اجرای سیاست کهنه و مردود حاکمیت یک زبان در یک کشور چند زبانه, و طی کردن راه دشوار و پر خطر, احترام به زبانها و فرهنگهای موجود در کشور را در رأس برنامه های فرهنگی خود قرار دهند و حقوق همة زبانهای پویا در کشور را با توجه به نسبت جمعیتشان, در رسانههای گروهی چون رادیو- تلویزیون و مطبوعات رعایت کرده به تدریس آنها در مدارس و دانشگاهها اهتمام ورزند که بیشترین وحدت را میتواند به ارمغان آورد.
نام آذربایجان نیز نباید شک و شبههای در بین سیاستمداران ایجاد کند؛ بنا به آمار غیر رسمی, هم اکنون از جمعیت نزدیک به ۷۰ میلیونی کشور بیش از ۳۰ میلیون نفر از مردمی که به ترکی صحبت میکنند در محدودة آذربایجان جنوبی شامل استانهای آذربایجان شرقی, آذربایجان غربی, اردبیل, زنجان, همدان, قزوین و قسمتی از گیلان و در محدودة استانهای دیگر چون تهران, خراسان, گلستان, مرکزی, قم, اصفهان, کرمان, فارس و دیگر مناطق زندگی میکنند, اگر حقوق زبانی- فرهنگی و اقتصادی این اکثریت نسبی جمعیت ایران رعایت شود و این جمعیت ۳۰ میلیونی بتوانند علاوه بر یادگیری زبان رسمی و دولتی, به زبان خود در مدارس و دانشگاهها نیز تحصیل کنند و در رادیو- تلویزیون سراسری و مطبوعات دولتی سهمی مناسب با جمعیتشان داشته باشند, و در برنامه های رادیو- تلویزیون بجای تبلیغ و توسعه یک زبان و یک فرهنگ و بی توجهی به زبانها و فرهنگهای دیگر, به همه زبانها و فرهنگهای رایج در کشور به دیده احترام نگریسته شود و از نظر اقتصادی سرمایه گذاری ملّی در این مناطق صورت پذیرد, نه تنها داشتن نام آذربایجان در آن سوی ارس مشکلی ایجاد نمیکند بلکه جاذبه این سوی ارس که بیشترین جمعیت ترک آذربایجانی را در خود جای داده است هم بیشتر خواهد شد!
[1]- روزنامه «همشهری» دوشنبه ۱۳۸۱/۸/۶ شماره ۲۸۸۱ ستون یادداشت سیاسی, تحت عنوان «دو ملت واحد».
[2]- تاجیکها زبان خود را نه فارسی, بلکه «تاجیکی» مینامند.
[3]- روزنامة اطلاعات, یکشنبه ۱۳۷۷/۹/۲۹ تحت عنوان «ایران با ملّت ارمنستان خویشاوندی و همزادی دارد». سخنان صادق خرازی در همایش ایران و ارمنستان.
[4]- «مقاومت شکننده تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سالهای پس از انقلاب», جان فوران, ترجمه احمد تدین, ۱۳۷۸, ص ۱۲۵.
[5]- حتی کشورهای جهان سومی چون افغانستان با سه زبان دری, پشتو و ترکی ازبکی و عراق با دو زبان رسمی عربی و کردی اداره میشوند و زبانهای کوچک دیگر هم در مناطق خود حق حاکمیت دارند.